اشک های خاکستری
#پارت۴۷
#جونگکوک
چشامو میگیرم سمتش... کلافه میگم
_ اون فقط یه دختر معمولیه عمو! یه نفر مثل بقیه هر/زه های دورم! این چیز عجیبیه بخوام با کسی راب//طه داشته باشم؟!
انگار آخرای عمرشه... خش خش نفساش اینو میگن
÷ پس چرا تو خونه خودت انجامش نمیدی؟! چرا رفتی تو اون.... خراب شده؟؟
_ چون دلم میخواد
÷ ولی بکهو اینو نمیگفت!
پسره ی...
_ من خوابم میاد عمو...
÷ باشه.. باشه. میتونی بری هر غلطی که میخوای بکنی
ولی... اگه بخوای بیش از حد پیش بری مطمعا باش خودم متوقفت میکنم!
سرمو یکم خم کردم... سعی کردم سردردای مزخرفمو نادیده بگیرم.. رفتم بیرون
فردا حتما میرفتم ا.ت رو برمیگردوندم
# بکهو
" فردا ساعت ۱۷:۰۶ "
* شروع کن!
قوسی به بدنش داد.. حالا کمر باریکش با اون لباسا بیشتر میومد تو چشم.. ج/نده واقعی!
بیشتر به دستش که روی رونم بود فشار اورد.. سعی میکرد جابجا بشیم کمی بدنمو شل کردم تا بهتر بتونه کارشو بکنه.. زبونشو ماهرانه روی گردنم حرکت میداد و هر از گاهی گاز خفیفی میگرفت
* هی نمیخوام کبودش کنی
£ امممم... ولی اونقدر خوبین که نمیتونم مقاومت کنم!
منم دیگه نمیتونستم صبر کنم پس تو یه حرکت طبق میل خودم جابجاش کردم.. به گردنش که سیاه و کبود بود نگاه کردم... معلوم نیس هر روز با چند نفر میخ/وابه که وضعش اینه! زبون دا/غمو روی ترقوش کشیدم و سعی کردم خیلی بهتر از بقیه از خودم رد بذارم... تکون ریزی خورد... بنظر یکم قلقلکی میومد... دستمو از زیر باس/نش رد کردم و نفسامو بیشتر توی گردنش رها کردم تا اذیتش کنم... تک خنده کلافهای کرد
£ ساجانگ نیم... اینکارو نکنین
* خوشت نمیاد؟! ( خنده )
£ میدونی؟ اونقدر حالم خرابه که میخوام زودتر حستون کنم... لطفا
کمی بلند شدم... خیره به منظره جلوم گفتم
* کارتو خوب بلدی دختر!
#جونگکوک
چشامو میگیرم سمتش... کلافه میگم
_ اون فقط یه دختر معمولیه عمو! یه نفر مثل بقیه هر/زه های دورم! این چیز عجیبیه بخوام با کسی راب//طه داشته باشم؟!
انگار آخرای عمرشه... خش خش نفساش اینو میگن
÷ پس چرا تو خونه خودت انجامش نمیدی؟! چرا رفتی تو اون.... خراب شده؟؟
_ چون دلم میخواد
÷ ولی بکهو اینو نمیگفت!
پسره ی...
_ من خوابم میاد عمو...
÷ باشه.. باشه. میتونی بری هر غلطی که میخوای بکنی
ولی... اگه بخوای بیش از حد پیش بری مطمعا باش خودم متوقفت میکنم!
سرمو یکم خم کردم... سعی کردم سردردای مزخرفمو نادیده بگیرم.. رفتم بیرون
فردا حتما میرفتم ا.ت رو برمیگردوندم
# بکهو
" فردا ساعت ۱۷:۰۶ "
* شروع کن!
قوسی به بدنش داد.. حالا کمر باریکش با اون لباسا بیشتر میومد تو چشم.. ج/نده واقعی!
بیشتر به دستش که روی رونم بود فشار اورد.. سعی میکرد جابجا بشیم کمی بدنمو شل کردم تا بهتر بتونه کارشو بکنه.. زبونشو ماهرانه روی گردنم حرکت میداد و هر از گاهی گاز خفیفی میگرفت
* هی نمیخوام کبودش کنی
£ امممم... ولی اونقدر خوبین که نمیتونم مقاومت کنم!
منم دیگه نمیتونستم صبر کنم پس تو یه حرکت طبق میل خودم جابجاش کردم.. به گردنش که سیاه و کبود بود نگاه کردم... معلوم نیس هر روز با چند نفر میخ/وابه که وضعش اینه! زبون دا/غمو روی ترقوش کشیدم و سعی کردم خیلی بهتر از بقیه از خودم رد بذارم... تکون ریزی خورد... بنظر یکم قلقلکی میومد... دستمو از زیر باس/نش رد کردم و نفسامو بیشتر توی گردنش رها کردم تا اذیتش کنم... تک خنده کلافهای کرد
£ ساجانگ نیم... اینکارو نکنین
* خوشت نمیاد؟! ( خنده )
£ میدونی؟ اونقدر حالم خرابه که میخوام زودتر حستون کنم... لطفا
کمی بلند شدم... خیره به منظره جلوم گفتم
* کارتو خوب بلدی دختر!
۲۰۲
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.