وقتی تو نگاه اول عاشقت میشع🥀پارت۲
(دید کوک)
بعد تموم شدن تمرینا از کمپانی زدم بیرون رفتم کمی بگردم،همینطوری درحال پیاده روی بودم و میگشتم کع با برخورد یه نفر بهم چند قدم عقب رفتم،دختره افتاد زمین و پاکتای دستشم اونور افتادن،سریع رفتم جلو و خم شدم و دستشو گرفتم تا بلند شه و بعد پاکتاشا برداشتم،دستمو بردم جلو تا پاکتارو بدم که محو دختره شدم....
چشام روش قفل شده بودن...
چقد خوشگل بود،چشماش.....
چشماش خیلی خوشگل بودن،ضربان قلبم رفته بود بالا....
این دختر واقعا محشره با دستی که جلوم تکون خورد به خودم اومدم، دختره بود.
ا.ت:اومم میشه پاکتارو بدین لطفا؟
چه خوب حرف میزنه،حتی صداشم دلنشینه...
ا.ت:آقا باشمام میشه
به خودم اومدم سریع گفتم
کوک:ااا بله بلع...ااممم..چیزه..یعنی..میخواستم بگم
بفرمایید و زود تعظیمی کردم وگفتم:ببخشید حواسم نبود
ا.ت:منم معذرت میخوام حواسم نبود و بابت کمکتون ممنونم،خدافظ
خندیدنشم شیرینه،به خودم اومدم و با جای خالیش مواجه شدم سریع اطرافمو نگا کردم ولی ندیدمش،
پپپوفففف اون یه فرشته بود خیلی خواستنی،..
(زمان حال)
(دید کوک)
ت حال خودم بودم که با صدای تهته به خودم اومدم
ته:ییااا کوک کجایی آخه!
کوک:بلع بلع با من کار داشتی
که بعد حرفم جین زد زیر خنده و صدای شیشه پاک کن کل اتاقو پر کرد
جین:نننن پسر..شماهم به همونی فک میکنین که من فک میکنم؟
ته با خنده گف:خب هیونگ تا بانیه یه ملت از دس نرفته براش آستین بالا بزنیم دیگههه
که از اونور یونگی با چشمای بسته گفت
یونگی:چرا خودتونو خسته میکنین میبینین که میگه طرف فرشته بوده بعدشم غیبش زده یعنی نیست دیگه،بزرگ سه یادش میره
کوک:یا هیونگ من واقعی دوستش دارم،هرطوری باشه پیداش میکنم
ته:یعنی این پسر میخواد زودتر از من زن بگیرع!خو منم موخوام نامردیه یعنی چی
یونگی با حفظ حالت قبلیش گفت:توکه از اونم بچه تری،فعلا بزار این آفا حوریشو پیدا کنه
ته باحالت بچگونه ای گف:ااییشششش
ماسیمو برداشتم و بعد خداحافظی امدم بیرون باید یکم فکرم آزاد میکردم،همینطور قدم میزدم که چهره اشنایی دیدم...دوباره زمان برام بیمعنی شد.
از دیدنش لبخندی رو لبام نشست و قلبم...
ضربان قلبم باز رف بالا از درون غوغایی بود،با خوشحالی سمتش قدم برداشتم که دیدم.....
ادامه دارع
بعد تموم شدن تمرینا از کمپانی زدم بیرون رفتم کمی بگردم،همینطوری درحال پیاده روی بودم و میگشتم کع با برخورد یه نفر بهم چند قدم عقب رفتم،دختره افتاد زمین و پاکتای دستشم اونور افتادن،سریع رفتم جلو و خم شدم و دستشو گرفتم تا بلند شه و بعد پاکتاشا برداشتم،دستمو بردم جلو تا پاکتارو بدم که محو دختره شدم....
چشام روش قفل شده بودن...
چقد خوشگل بود،چشماش.....
چشماش خیلی خوشگل بودن،ضربان قلبم رفته بود بالا....
این دختر واقعا محشره با دستی که جلوم تکون خورد به خودم اومدم، دختره بود.
ا.ت:اومم میشه پاکتارو بدین لطفا؟
چه خوب حرف میزنه،حتی صداشم دلنشینه...
ا.ت:آقا باشمام میشه
به خودم اومدم سریع گفتم
کوک:ااا بله بلع...ااممم..چیزه..یعنی..میخواستم بگم
بفرمایید و زود تعظیمی کردم وگفتم:ببخشید حواسم نبود
ا.ت:منم معذرت میخوام حواسم نبود و بابت کمکتون ممنونم،خدافظ
خندیدنشم شیرینه،به خودم اومدم و با جای خالیش مواجه شدم سریع اطرافمو نگا کردم ولی ندیدمش،
پپپوفففف اون یه فرشته بود خیلی خواستنی،..
(زمان حال)
(دید کوک)
ت حال خودم بودم که با صدای تهته به خودم اومدم
ته:ییااا کوک کجایی آخه!
کوک:بلع بلع با من کار داشتی
که بعد حرفم جین زد زیر خنده و صدای شیشه پاک کن کل اتاقو پر کرد
جین:نننن پسر..شماهم به همونی فک میکنین که من فک میکنم؟
ته با خنده گف:خب هیونگ تا بانیه یه ملت از دس نرفته براش آستین بالا بزنیم دیگههه
که از اونور یونگی با چشمای بسته گفت
یونگی:چرا خودتونو خسته میکنین میبینین که میگه طرف فرشته بوده بعدشم غیبش زده یعنی نیست دیگه،بزرگ سه یادش میره
کوک:یا هیونگ من واقعی دوستش دارم،هرطوری باشه پیداش میکنم
ته:یعنی این پسر میخواد زودتر از من زن بگیرع!خو منم موخوام نامردیه یعنی چی
یونگی با حفظ حالت قبلیش گفت:توکه از اونم بچه تری،فعلا بزار این آفا حوریشو پیدا کنه
ته باحالت بچگونه ای گف:ااییشششش
ماسیمو برداشتم و بعد خداحافظی امدم بیرون باید یکم فکرم آزاد میکردم،همینطور قدم میزدم که چهره اشنایی دیدم...دوباره زمان برام بیمعنی شد.
از دیدنش لبخندی رو لبام نشست و قلبم...
ضربان قلبم باز رف بالا از درون غوغایی بود،با خوشحالی سمتش قدم برداشتم که دیدم.....
ادامه دارع
۲.۵k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.