عشق بی پایان ( پارت 53)
تلفن تهیونگ زنگ خورد... نویا بود همون دختری که تهیونگ بهش دستور داده بود جونگ کوک و بکشه
$: به به... ببین کی زنگ زده، نویا
نویا : نمیخوام وقتتو بگیرم ولی باید مراقب باشی
$:چرا اونوقت؟
نویا : جونگ کوک برگشته
$: چی میگی احمق
ماشینو نگه داشت
$:بشین تو ماشین من الان میام
%: چیزی شده؟
$: فعلا نه... فقط بمون داخل و بیرون نیا
$: میگفتی نویا
نویا: من نتونستم جونگ کوک و بکشم
$: چی میگی بره خودت ،ینی چی که نتونستم
نویا: تهدیدم کرد... گفت اگه اینکارو کنم خانوادمو میکشه
$: احمق میدونی چه گندی زدی
نویا : فقط چون برام کارای زیادی کردی گفتم بهت بگم... فقط مراقب لیا باش
هر لحظه ممکنه جونگ کوک برگرده و اونو با خودش ببره
$:خیلی خب مرسی که گفتی
تهیونگ :
رفتم تو ماشین دیدم لیا نیستش
خیلی استرس گرفتم، گفتم شاید جونگ کوک تعقیبمون کرده و الانم لیا رو با خودش برده که یهو دیدم.....
$: به به... ببین کی زنگ زده، نویا
نویا : نمیخوام وقتتو بگیرم ولی باید مراقب باشی
$:چرا اونوقت؟
نویا : جونگ کوک برگشته
$: چی میگی احمق
ماشینو نگه داشت
$:بشین تو ماشین من الان میام
%: چیزی شده؟
$: فعلا نه... فقط بمون داخل و بیرون نیا
$: میگفتی نویا
نویا: من نتونستم جونگ کوک و بکشم
$: چی میگی بره خودت ،ینی چی که نتونستم
نویا: تهدیدم کرد... گفت اگه اینکارو کنم خانوادمو میکشه
$: احمق میدونی چه گندی زدی
نویا : فقط چون برام کارای زیادی کردی گفتم بهت بگم... فقط مراقب لیا باش
هر لحظه ممکنه جونگ کوک برگرده و اونو با خودش ببره
$:خیلی خب مرسی که گفتی
تهیونگ :
رفتم تو ماشین دیدم لیا نیستش
خیلی استرس گرفتم، گفتم شاید جونگ کوک تعقیبمون کرده و الانم لیا رو با خودش برده که یهو دیدم.....
۲۹.۰k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.