One shot
#بوسیدنی_ترین#
اشک های سوزان از چشم های شهلاییش میریختن .
حالش غیر قابل توصیف بود !
دست هاشو محکم تو موهاش کرده بود و پوست سرش رو خنج میزد .
خط ها روی مانیتور قلبه بالای سرش هر ثانیه آروم تر از قبل میشدن .
نمیتونست ببینتش...همه جا رو تار میدید...حتی صورت عشقش رو
ـ :) میخوای اینطوری بدرقم کنی عشق کوچولوی من ؟
دستاشو هر ثانیه خشونت آمیز تر از قبل رو سرش میکشید...داشت دیوونه میشد...چطوری ؟...چطور میتونست باور کنه که دیگه هیچ وقت نمیتونه ببینتش...چطور میتونست باور کنه که هر لحظه ممکنه خطوط مانیتور قلب کاملا ثابت بشه؟
+خواهش میکنم ... خواهش میکنم ...بهم بگو تمام اینا فقط یه خوابه .
دستای بی توان خرس عسلیش رو روی دستای لرزونش حس کرد . نگاهش رو داد بهش... با اینکه همه جا رو مات میدید اما تلاش میکرد که اون رو کاملا واضح ببینه...برای آخرین بار...صداش خسته تر و ضعیف تر از همیشه بود :
ـ نکن با خودت اینطوری...منو دیوونه نکن...
دستای دخترکش رو به لبای صورتیش نزدیک میکنه و بوسه ای نرم و عمیق روی اونا میزاره .
دخترک از شدت درد و زخم به ناله افتاده بود .
+ چرا با من این کار رو میکنی؟
خودش رو روی سینه های مردونش رها میکنه و دردآور تر از همیشه اشک میریزه .
صدای ضربان قلبش رو میشنوه .
ضربان قلبش کند تر از همیشه میزد .
+ بند بند وجودم از درد در حال خونریزیه...متوجه ای ؟...چطور میتونی منو با این حال خرابم تنها بزاری و بری ؟
فقط داشت نگاهش میکرد . اشک ریختنش ، درد کشیدنش ، ناله هاش ، التماساش...
چی کار میتونست بکنه ؟
هیچی !
فقط میتونست نگاهش کنه . هیچ جوابی نداشت که به سوالاش بده . هیچی .
نفسش کشیدن براش هر ثانیه سخت تر از قبل میشد...مرگ رو احساس میکرد...اما تنها چیزی که میخواست یه بوسه بود...بوسه ای طولانی...طولانی تر از هر وقت دیگه...صورتش رو گرفت و به طرف خودش چرخوند...خیس بود
ـ وقت رفتنه :)
میخواست چیزی بگه که با گذاشتن انگشت اشارش روی لب های دخترکش متوقفش کرد.
ـ هیششش...فقط ببوسم ! یه بوسه ی عمیق...عمیق تر از تمام بوسه های زندگیمون...اما قبلش...میخوام اینو بهت بگم که...عشق من نسبت به تو جنون بود...و من هر کجا که باشم میپرستمت ... .
بعد از گفتن این با دست هایی نگران و پر از احساس، سر اون رو به آرومی در میان دستاش میفشرد و چشماش رو بسته، و لبهاش را به آرامی به روی لبهای دخترش میزاره. بوسهای طولانی و عمیق که به وضوح حس میشه، هر حرکت لبها با عشق و دلتنگی توأم هست. لبهای اونا به آرومی در هم پیوند میخورند، انگار که زمان و مکان در این لحظه به نفع اونا متوقف شده.
هر لمس لب، هر تماس نرم، به نوعی بیانگر تمام ناگفتهها و احساسات عمیق بین آنهاست. با هر فشار ملایم، دنیای اطرافشون محو میشه و تنها صدای قلبهاشون هست که به وضوح شنیده میشه. این بوسه،تمام خاطرات و آرزوهای مشترک را در بر میگیرد.
هر بار که لبهاشون رو به آرومی از روی هم برمیدارند و دوباره به هم نزدیک میکنن، انگار که در تلاشند تا تمام کلمات و احساسات ناتمام رو به یکدیگه منتقل کنند. این لحظه پر از تنشهای عاطفی و دلتنگی هست که در هر لمس لبها به اوج خود میرسه، و هر دو به خوبی میدونن که این بوسه شاید آخرین باری باشه که اینطوری به هم نزدیک میشن.
ـ٨ـﮩـ۸ـﮩـ٨ـﮩـ۸ـﮩــــــــــــــــ خطوط دستگاه ثابت شد ! قلبش از کار افتاد..اما مغزش نه !
میگن بعد از مرگ مغز آدم ها تا هفت دقیقه بعدش کار میکنه و تمام خاطراتش رو براش مرور میکنه .
و اون شب تمام خاطرات برای اون خرس عسلی مرور شد .
تمام بوسه ها ، بغل ها ، گریه ها ،
خنده ها و ...
دخترک چشم های خیسش رو آروم باز کرد و ازش جدا شد...با دستاش صورتش رو آروم نوازش کرد و :
+ یه وقتایی انقدر دلتنگت میشم که دوست دارم بمیرم...زندگیم رو دوباره نشونم بدن...بعد من ببینمت بوسیدنی ترین عشق زندگیم :)...
#از_نوشته_های_ملورین#
نظرتون لاولی ها..؟))
اشک های سوزان از چشم های شهلاییش میریختن .
حالش غیر قابل توصیف بود !
دست هاشو محکم تو موهاش کرده بود و پوست سرش رو خنج میزد .
خط ها روی مانیتور قلبه بالای سرش هر ثانیه آروم تر از قبل میشدن .
نمیتونست ببینتش...همه جا رو تار میدید...حتی صورت عشقش رو
ـ :) میخوای اینطوری بدرقم کنی عشق کوچولوی من ؟
دستاشو هر ثانیه خشونت آمیز تر از قبل رو سرش میکشید...داشت دیوونه میشد...چطوری ؟...چطور میتونست باور کنه که دیگه هیچ وقت نمیتونه ببینتش...چطور میتونست باور کنه که هر لحظه ممکنه خطوط مانیتور قلب کاملا ثابت بشه؟
+خواهش میکنم ... خواهش میکنم ...بهم بگو تمام اینا فقط یه خوابه .
دستای بی توان خرس عسلیش رو روی دستای لرزونش حس کرد . نگاهش رو داد بهش... با اینکه همه جا رو مات میدید اما تلاش میکرد که اون رو کاملا واضح ببینه...برای آخرین بار...صداش خسته تر و ضعیف تر از همیشه بود :
ـ نکن با خودت اینطوری...منو دیوونه نکن...
دستای دخترکش رو به لبای صورتیش نزدیک میکنه و بوسه ای نرم و عمیق روی اونا میزاره .
دخترک از شدت درد و زخم به ناله افتاده بود .
+ چرا با من این کار رو میکنی؟
خودش رو روی سینه های مردونش رها میکنه و دردآور تر از همیشه اشک میریزه .
صدای ضربان قلبش رو میشنوه .
ضربان قلبش کند تر از همیشه میزد .
+ بند بند وجودم از درد در حال خونریزیه...متوجه ای ؟...چطور میتونی منو با این حال خرابم تنها بزاری و بری ؟
فقط داشت نگاهش میکرد . اشک ریختنش ، درد کشیدنش ، ناله هاش ، التماساش...
چی کار میتونست بکنه ؟
هیچی !
فقط میتونست نگاهش کنه . هیچ جوابی نداشت که به سوالاش بده . هیچی .
نفسش کشیدن براش هر ثانیه سخت تر از قبل میشد...مرگ رو احساس میکرد...اما تنها چیزی که میخواست یه بوسه بود...بوسه ای طولانی...طولانی تر از هر وقت دیگه...صورتش رو گرفت و به طرف خودش چرخوند...خیس بود
ـ وقت رفتنه :)
میخواست چیزی بگه که با گذاشتن انگشت اشارش روی لب های دخترکش متوقفش کرد.
ـ هیششش...فقط ببوسم ! یه بوسه ی عمیق...عمیق تر از تمام بوسه های زندگیمون...اما قبلش...میخوام اینو بهت بگم که...عشق من نسبت به تو جنون بود...و من هر کجا که باشم میپرستمت ... .
بعد از گفتن این با دست هایی نگران و پر از احساس، سر اون رو به آرومی در میان دستاش میفشرد و چشماش رو بسته، و لبهاش را به آرامی به روی لبهای دخترش میزاره. بوسهای طولانی و عمیق که به وضوح حس میشه، هر حرکت لبها با عشق و دلتنگی توأم هست. لبهای اونا به آرومی در هم پیوند میخورند، انگار که زمان و مکان در این لحظه به نفع اونا متوقف شده.
هر لمس لب، هر تماس نرم، به نوعی بیانگر تمام ناگفتهها و احساسات عمیق بین آنهاست. با هر فشار ملایم، دنیای اطرافشون محو میشه و تنها صدای قلبهاشون هست که به وضوح شنیده میشه. این بوسه،تمام خاطرات و آرزوهای مشترک را در بر میگیرد.
هر بار که لبهاشون رو به آرومی از روی هم برمیدارند و دوباره به هم نزدیک میکنن، انگار که در تلاشند تا تمام کلمات و احساسات ناتمام رو به یکدیگه منتقل کنند. این لحظه پر از تنشهای عاطفی و دلتنگی هست که در هر لمس لبها به اوج خود میرسه، و هر دو به خوبی میدونن که این بوسه شاید آخرین باری باشه که اینطوری به هم نزدیک میشن.
ـ٨ـﮩـ۸ـﮩـ٨ـﮩـ۸ـﮩــــــــــــــــ خطوط دستگاه ثابت شد ! قلبش از کار افتاد..اما مغزش نه !
میگن بعد از مرگ مغز آدم ها تا هفت دقیقه بعدش کار میکنه و تمام خاطراتش رو براش مرور میکنه .
و اون شب تمام خاطرات برای اون خرس عسلی مرور شد .
تمام بوسه ها ، بغل ها ، گریه ها ،
خنده ها و ...
دخترک چشم های خیسش رو آروم باز کرد و ازش جدا شد...با دستاش صورتش رو آروم نوازش کرد و :
+ یه وقتایی انقدر دلتنگت میشم که دوست دارم بمیرم...زندگیم رو دوباره نشونم بدن...بعد من ببینمت بوسیدنی ترین عشق زندگیم :)...
#از_نوشته_های_ملورین#
نظرتون لاولی ها..؟))
۱۱.۳k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.