Part:29
Part:29
-ولی اوننن همش میخاد حرص منو دربیاره(ناراحت)
+بیا بغلم حسودی نکننن
تهیونگ رفت بغل سولی ک تهیون چش غره ای رفت تهیونگم برای اینکه بیشتر حرصشو دربیاره لبای سولی رو بوسید قشنگ میشد فشار رو تو چشمای تهیون دید از عصبانیت سرخ شده بود
&من میرم تو اتاقم
چش غره ای رفت و بعد به اتاقش راهی شد
+از دست شما دوتا خیر سرتون پدر پسرین
-تقصیره خودشه ایشش
تهیون بیشتر سولی رو تو بغلش فشرد
-امروز کجا بریم؟
+تهیونگ ترو خدا تروخدااا بزار برم یجایی
تهیونگ با تعجب از سولی جدا شد و با جدیت گفت
-کجا میخای بری؟
+پیش دوستم یونا تروخداا
-بگو اون بیاد به کوکم میگم بیاد اینجا بعد باهم بریم خونه جنگلی
+جدی؟ خونه جنگلی داریددد؟؟؟؟(با ذوق)
-اوهوم تازه خیلی خوشگله
+عررر من میرم بهش زنگ بزنم
-منم ب کوک زنگ میزنم مطمعنم تهیون خوشحال میشه
سولی رفت ک به دوستش زنگ بزنه
-الو کوک
٪جان دادا
-همچی امادس؟ حلقه ها امادس؟
٪اره تا نیم ساعت دیگه هم میرسم اونجا
-بیا بیا خدافز
ایم سول ویو*
رفتم تو اتاق که به یونا زنگ بزنم از وقتی اومدم اینجا ازش خبری نداشتم دلم براش لک زده گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم
سولی: الو دختر
یونا: یاااا چرا ازت خبری نبود رفیق به این بی وفایی؟؟؟
سولی: تو خودت چرا ازت خبری نبود؟
یونا: خانوم گمشده تازه بعد یک ماه زنگ زده طلبکارم هست حالا چیشد که یاد ما افتادی
سولی هرچیزی ک تو این یک ماه اتفاق افتاده بود رو برای یونا تعریف کرد یونا هم با ذوق گوش میکرد
یونا: اوووو پس عاشق پدر بچه ای ک ازش پرستاری میکردی شدی
سولی: اوهوممم ولی اونم عاشقمه راستیی
یونا: هوممم چیو جا انداختی
سولی: یه رفیق داره مث تو بدبخت سینگله خیلیم خوشگله
یونا: اهمممم اهمممم یه پسر داف بلاخره پیدا کردی برا مام
سولی: اوهوم امروز میریم تو یه کلبه وسط جنگل اون دوستشم میاد منم گفتم به توم بگم بیای پیشمون خوش میگذره دلمم برات لک زده دخترر
یونا: حتکااا میام لوکیشن برام بفرست تا یک ساعت دیگه اونجام با یه ساک تازه یک هفته هم اضافی مهمونتون میشم پیشتون میمونم مامان بابام دارن میرن تایلند یه کاری براشون پیش اومده منم خونه تنهام
سولی: عالیههه پس میبینمت باییی
یونا: بوس بایی.....
-ولی اوننن همش میخاد حرص منو دربیاره(ناراحت)
+بیا بغلم حسودی نکننن
تهیونگ رفت بغل سولی ک تهیون چش غره ای رفت تهیونگم برای اینکه بیشتر حرصشو دربیاره لبای سولی رو بوسید قشنگ میشد فشار رو تو چشمای تهیون دید از عصبانیت سرخ شده بود
&من میرم تو اتاقم
چش غره ای رفت و بعد به اتاقش راهی شد
+از دست شما دوتا خیر سرتون پدر پسرین
-تقصیره خودشه ایشش
تهیون بیشتر سولی رو تو بغلش فشرد
-امروز کجا بریم؟
+تهیونگ ترو خدا تروخدااا بزار برم یجایی
تهیونگ با تعجب از سولی جدا شد و با جدیت گفت
-کجا میخای بری؟
+پیش دوستم یونا تروخداا
-بگو اون بیاد به کوکم میگم بیاد اینجا بعد باهم بریم خونه جنگلی
+جدی؟ خونه جنگلی داریددد؟؟؟؟(با ذوق)
-اوهوم تازه خیلی خوشگله
+عررر من میرم بهش زنگ بزنم
-منم ب کوک زنگ میزنم مطمعنم تهیون خوشحال میشه
سولی رفت ک به دوستش زنگ بزنه
-الو کوک
٪جان دادا
-همچی امادس؟ حلقه ها امادس؟
٪اره تا نیم ساعت دیگه هم میرسم اونجا
-بیا بیا خدافز
ایم سول ویو*
رفتم تو اتاق که به یونا زنگ بزنم از وقتی اومدم اینجا ازش خبری نداشتم دلم براش لک زده گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم
سولی: الو دختر
یونا: یاااا چرا ازت خبری نبود رفیق به این بی وفایی؟؟؟
سولی: تو خودت چرا ازت خبری نبود؟
یونا: خانوم گمشده تازه بعد یک ماه زنگ زده طلبکارم هست حالا چیشد که یاد ما افتادی
سولی هرچیزی ک تو این یک ماه اتفاق افتاده بود رو برای یونا تعریف کرد یونا هم با ذوق گوش میکرد
یونا: اوووو پس عاشق پدر بچه ای ک ازش پرستاری میکردی شدی
سولی: اوهوممم ولی اونم عاشقمه راستیی
یونا: هوممم چیو جا انداختی
سولی: یه رفیق داره مث تو بدبخت سینگله خیلیم خوشگله
یونا: اهمممم اهمممم یه پسر داف بلاخره پیدا کردی برا مام
سولی: اوهوم امروز میریم تو یه کلبه وسط جنگل اون دوستشم میاد منم گفتم به توم بگم بیای پیشمون خوش میگذره دلمم برات لک زده دخترر
یونا: حتکااا میام لوکیشن برام بفرست تا یک ساعت دیگه اونجام با یه ساک تازه یک هفته هم اضافی مهمونتون میشم پیشتون میمونم مامان بابام دارن میرن تایلند یه کاری براشون پیش اومده منم خونه تنهام
سولی: عالیههه پس میبینمت باییی
یونا: بوس بایی.....
۹۰۰
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.