صبح
صبح
"ویو ا.ت"
"بیدار شدم..زیر دلم خیلی درد میکرد..یه لباس خواب باز و راحت تنم بود..دیشب خیلی سریع از جلوی چشمام رد شد..سرم رو به تاج تخت تکیه دادم و پاهام رو دراز کردم...با دستم دلم رو ماساژ میدادم که دستای ته روی دستم قفل شد..."
ته: اوم...بیبی بیدار شدی؟(خوابالو.کیوت)
ا.ت: اوهوم(بی حال)
"کوک سرش رو گذاشت رو شکم ا.ت.."
ا.ت: آیییییی(بلند)بلند شووو(بغض)
کوک: ای وای...ببخشید بیب حواسم نبود!(نگران)
ته: هنوز..درد داری؟
ا.ت: درد دارم؟دیشب پاره شدم لعنتی(گریه)
ته: هیششش...گریه نکن عزیزم!
کوک: دیشب عالی بود...در ضمن این درد عادیه لیتل!
ا.ت: (چشم غره)
"ا.ت داشت بلند میشد که ته دستش رو گرفت"
ته: کجا بیب؟
ا.ت: باید برم پایین...کار دارم
" کوک بلند شد و ا.ت رو گذاشت رو تخت..."
کوک: امروز باید استراحت کنی...ممکنه دردت بیشتر بشه
ته: درسته..خودمون همه ی کارها رو انجام میدیم!
"ا.ت بدون هیچ حرفی دراز کشید و خوابید..."
کوک: ا.تیییی...دوباره قهریییی
ته: قشنگم..قهر نکن دیگه....خوب نیست دوتا مرد گنده ناز یه دختر کوچولو رو بکشن!
ا.ت: من دیشب به این دوتا مرد گنده هشدار داده بودم
کوک: این قهر کردنا تا آخر که ادامه نداره...
ته: درسته...بالاخره تموم میشه!
"ته و کوک آماده شدن و رفتن بیرون...ا.ت خیلی کنجکاو بود که کجا میرن ولی نپرسید..بعد چند ساعت ته و کوک با کلی خوراکی و عروسک برگشتن و رفتن که ا.ت رو صدا کنن..."
"ویو ا.ت"
"بیدار شدم..زیر دلم خیلی درد میکرد..یه لباس خواب باز و راحت تنم بود..دیشب خیلی سریع از جلوی چشمام رد شد..سرم رو به تاج تخت تکیه دادم و پاهام رو دراز کردم...با دستم دلم رو ماساژ میدادم که دستای ته روی دستم قفل شد..."
ته: اوم...بیبی بیدار شدی؟(خوابالو.کیوت)
ا.ت: اوهوم(بی حال)
"کوک سرش رو گذاشت رو شکم ا.ت.."
ا.ت: آیییییی(بلند)بلند شووو(بغض)
کوک: ای وای...ببخشید بیب حواسم نبود!(نگران)
ته: هنوز..درد داری؟
ا.ت: درد دارم؟دیشب پاره شدم لعنتی(گریه)
ته: هیششش...گریه نکن عزیزم!
کوک: دیشب عالی بود...در ضمن این درد عادیه لیتل!
ا.ت: (چشم غره)
"ا.ت داشت بلند میشد که ته دستش رو گرفت"
ته: کجا بیب؟
ا.ت: باید برم پایین...کار دارم
" کوک بلند شد و ا.ت رو گذاشت رو تخت..."
کوک: امروز باید استراحت کنی...ممکنه دردت بیشتر بشه
ته: درسته..خودمون همه ی کارها رو انجام میدیم!
"ا.ت بدون هیچ حرفی دراز کشید و خوابید..."
کوک: ا.تیییی...دوباره قهریییی
ته: قشنگم..قهر نکن دیگه....خوب نیست دوتا مرد گنده ناز یه دختر کوچولو رو بکشن!
ا.ت: من دیشب به این دوتا مرد گنده هشدار داده بودم
کوک: این قهر کردنا تا آخر که ادامه نداره...
ته: درسته...بالاخره تموم میشه!
"ته و کوک آماده شدن و رفتن بیرون...ا.ت خیلی کنجکاو بود که کجا میرن ولی نپرسید..بعد چند ساعت ته و کوک با کلی خوراکی و عروسک برگشتن و رفتن که ا.ت رو صدا کنن..."
۲۲.۲k
۲۰ مهر ۱۴۰۳