SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||۱۷
کلارا:آخه اون با من مشکل داره...راستی شوگا تو اونو از کجا میشناختی؟
شوگا:هممون میشناسیمش.....بیشتر اوقات میاد جایه یکی از سوپر مارکت ها....تا جزوی از ماشه...
کلارا:از شما هفت نفر؟
شوگا:ما خودمون هشت تا هستیم....اون فقط دوست داره بادیگارد شه...ولی ما قبولش نکردیم...چون پسر رئیس جمهور هست دردسر داره...ولی ول کن نیست...الانم با این گندی که زده یک درس بهش میدم....
کلارا:نیان سراغت...
شوگا:هه....هیچ کس چهره واقعی منو ندیده..البته تو مافیا ها....چون من کلا با نقاب جایی میرم....
کلارا:(سرتکون داد)
نامجو:حالا واقعا خودت میخوای حسابش رو برسی؟
کلارا:اگه بشه چرا که نه....
جین:شوگا اجازه بده مشکلی نیست....چون اون سرپرست اصلیت هست...
کلارا:خوب....من میخوام خودم رو ثابت کنم..(نگاه به شوگا)
شوگا:درمورد حرف نزن....خودم پسره رو از وسط نصف میکنم....(عصبی)
کلارا:آخه....
جونگکوک:الان عصبی هستش بعدا باهاش حرف بزن...(آروم جوری که کلارا بشنوه)
کلارا:باشه...(کلافه)
کلارا به سمت اتاقش رفت....آلیس هم به دنبالش...کلارا روی تخت نشست...آلیس هم وارد اتاق شد...در اتاق رو بست و کنار کلارا نشست...
آلیس:میگم نکنه شوگا عاشقت شده؟...
کلارا:هرکسی بود همین فکر رو میکرد...
آلیس:یعنی....واقعا عاشق هم شدین؟...
کلارا:ادامه حرفم یک چیز دیگست....ولی من این طور فکر نمیکنم...شوگا سنی ازش گذشته و تا حالا بچه ای نداشته....
آلیس:خوب...اصلا ازدواج نکرده...
کلارا:آره....و به خاطر همینم هست که باهام مهربونه....
آلیس:درسته...اون روی تو حساسه....ولی حسی بهت نداره....البته دوست داره ولی فقط به عنوان بچش...ای کاش منم یک پدر داشتم...
کلارا:توهم به سرپرستی گرفته شدی....فقط باید ببینی کدوم از اعضا هستن...
آلیس:اهوم...چقدر فهمیده شدی...دیگه لازم نیست نگرانت باشم و ازت مراقبت کنم....
کلارا:(سر تکون داد)
آلیس:خوب....حقیقتش من میخوام از این خونه برم...
کلارا:(تعجب)
آلیس:و لازم نیست نگرانم باشی...من رو نامجو حمایت میکنه....اونه که منو به سرپرستی گرفته..
کلارا:و...ولی....چرا...چرا میخوای از اینجا بری؟(بغض)
آلیس:اونا مافیا هستن...منم از همون اول از مافیا ها خوشم نمیومد....من اولش نمی خواستم برم ولی...خوب...وقتی دیدم ازت چجوری شوگا مراقبت میکنه دیدم تو نیاز فقط به یک پدر داشتی...کسی که مراقبت باشه....به تصمیماتت احترام بزاره و کنارت باشه...
کلارا:ولی شوگا انقدر هم خوب نیست...
آلیس:هرچی میخوای رو برات فراهم میکنه...گفتی میخوای مافیا بشی...هیچکس نمیخواد دخترش مافیا باشه چون خطرش زیاده ولی اون....اون گفت باشه و تازه بهت کمک هم کرد....
کلارا:.....
آلیس:الانم که دیدی چقدر نگرانت بود.....
لایک و کامنت یادتون نره❤
PART||۱۷
کلارا:آخه اون با من مشکل داره...راستی شوگا تو اونو از کجا میشناختی؟
شوگا:هممون میشناسیمش.....بیشتر اوقات میاد جایه یکی از سوپر مارکت ها....تا جزوی از ماشه...
کلارا:از شما هفت نفر؟
شوگا:ما خودمون هشت تا هستیم....اون فقط دوست داره بادیگارد شه...ولی ما قبولش نکردیم...چون پسر رئیس جمهور هست دردسر داره...ولی ول کن نیست...الانم با این گندی که زده یک درس بهش میدم....
کلارا:نیان سراغت...
شوگا:هه....هیچ کس چهره واقعی منو ندیده..البته تو مافیا ها....چون من کلا با نقاب جایی میرم....
کلارا:(سرتکون داد)
نامجو:حالا واقعا خودت میخوای حسابش رو برسی؟
کلارا:اگه بشه چرا که نه....
جین:شوگا اجازه بده مشکلی نیست....چون اون سرپرست اصلیت هست...
کلارا:خوب....من میخوام خودم رو ثابت کنم..(نگاه به شوگا)
شوگا:درمورد حرف نزن....خودم پسره رو از وسط نصف میکنم....(عصبی)
کلارا:آخه....
جونگکوک:الان عصبی هستش بعدا باهاش حرف بزن...(آروم جوری که کلارا بشنوه)
کلارا:باشه...(کلافه)
کلارا به سمت اتاقش رفت....آلیس هم به دنبالش...کلارا روی تخت نشست...آلیس هم وارد اتاق شد...در اتاق رو بست و کنار کلارا نشست...
آلیس:میگم نکنه شوگا عاشقت شده؟...
کلارا:هرکسی بود همین فکر رو میکرد...
آلیس:یعنی....واقعا عاشق هم شدین؟...
کلارا:ادامه حرفم یک چیز دیگست....ولی من این طور فکر نمیکنم...شوگا سنی ازش گذشته و تا حالا بچه ای نداشته....
آلیس:خوب...اصلا ازدواج نکرده...
کلارا:آره....و به خاطر همینم هست که باهام مهربونه....
آلیس:درسته...اون روی تو حساسه....ولی حسی بهت نداره....البته دوست داره ولی فقط به عنوان بچش...ای کاش منم یک پدر داشتم...
کلارا:توهم به سرپرستی گرفته شدی....فقط باید ببینی کدوم از اعضا هستن...
آلیس:اهوم...چقدر فهمیده شدی...دیگه لازم نیست نگرانت باشم و ازت مراقبت کنم....
کلارا:(سر تکون داد)
آلیس:خوب....حقیقتش من میخوام از این خونه برم...
کلارا:(تعجب)
آلیس:و لازم نیست نگرانم باشی...من رو نامجو حمایت میکنه....اونه که منو به سرپرستی گرفته..
کلارا:و...ولی....چرا...چرا میخوای از اینجا بری؟(بغض)
آلیس:اونا مافیا هستن...منم از همون اول از مافیا ها خوشم نمیومد....من اولش نمی خواستم برم ولی...خوب...وقتی دیدم ازت چجوری شوگا مراقبت میکنه دیدم تو نیاز فقط به یک پدر داشتی...کسی که مراقبت باشه....به تصمیماتت احترام بزاره و کنارت باشه...
کلارا:ولی شوگا انقدر هم خوب نیست...
آلیس:هرچی میخوای رو برات فراهم میکنه...گفتی میخوای مافیا بشی...هیچکس نمیخواد دخترش مافیا باشه چون خطرش زیاده ولی اون....اون گفت باشه و تازه بهت کمک هم کرد....
کلارا:.....
آلیس:الانم که دیدی چقدر نگرانت بود.....
لایک و کامنت یادتون نره❤
۳.۸k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.