*سناریو*
*سناریو*
وقتی مریض میشی:
ساعت ۲:۴۷ دقیقه نصف شب بود ، چون تب داشتی تقریبا میشه گفت یک ساعت فقط خوابیدید اما بازم حالت بد شده بود نفس تنگی گرفته بودی و بیدار شدی ، دلت نمیومد تهیونگی که غرق خواب بود رو بیدار کنی ، بعد از چند نفس عمیق حالت یکم بهتر شد ، عرق های سرد روی پیشونیت نشون دهنده این بود که بازم تب کردی ، بدنت خیلی کوفته بود ولی برای اینکه تهیونگ بیدار نشه بیصدا از روی تخت بلند شدی و سمت آشپزخونه رفتی....بعد از چند ثانیه صدای دماسنج اومد بهش نگاهی انداختی و با دیدن درجهای که نشون میداد هوفی از سر کلافگی کشیدی یک دقیقه هم طول نکشید که دستای یکی دورت حلقه شد اولش ترسیدی ولی با بوی آشنای آرامشبخشی فهمیدی تهیونگه...
ا.ت:من بیدارت کردم،اره؟ببخشید عزیزم
تهیونگ:مگه بهت نگفتم اگه حس کردی حالت بده بیدارم کن؟*با صدای بم و خوابآلود*
ا.ت:خیلی خستهات کردم ، نمیخواستم دوباره اذیتت کنم،بعدشم تو چجوری بیدار شدی؟من که سرو صدا نکردم
تهیونگ:اول اینکه اصلا هم اذیتم نمیکنی به عنوان نامزدت باید ازت تو این شرایط مراقبت کنم ، مورد دوم خواستم بغلت کنم هی دستم رو روی تخت کشیدم حست نکردم و بعدشم بلند شدم و اومدم پایین که دیدم اینجایی
تهیونگ که تا الان ا.ت رو از پشت بغل کرده بود برش گردوند،بوسه ای روی پیشونی ا.ت گذاشت و گفت..
تهیونگ:بازم تب کردی قشنگم ، برو روی تخت دراز بکش تا برات دارو بیارم عزیزم
ا.ت خواست مخالفت کنه اما با انگشت اشاره تهیونگ که روی لبش گذاشته شد به سمت طبقه بالا رفت ، توی اتاقشون روی تخت دراز کشید ، دقایقی بعد تهیونگ با دارو وارد اتاق شد....ا.ت نیم ساعت بعد از خوردن دارو حس کرده دمای بدنش پایین اومده ، تهیونگ دستش رو روی پیشونی ا.ت گذاشت و وقتی مطمئن شد دمای بدن ا.ت پایین اومده از پشت ا.ت رو بغل کرد که دقایقی بعد بدن ا.ت تو آغوشش آروم شد و تهیونگ با لبخند خفیفی چشماش رو بست
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #تهیونگ
وقتی مریض میشی:
ساعت ۲:۴۷ دقیقه نصف شب بود ، چون تب داشتی تقریبا میشه گفت یک ساعت فقط خوابیدید اما بازم حالت بد شده بود نفس تنگی گرفته بودی و بیدار شدی ، دلت نمیومد تهیونگی که غرق خواب بود رو بیدار کنی ، بعد از چند نفس عمیق حالت یکم بهتر شد ، عرق های سرد روی پیشونیت نشون دهنده این بود که بازم تب کردی ، بدنت خیلی کوفته بود ولی برای اینکه تهیونگ بیدار نشه بیصدا از روی تخت بلند شدی و سمت آشپزخونه رفتی....بعد از چند ثانیه صدای دماسنج اومد بهش نگاهی انداختی و با دیدن درجهای که نشون میداد هوفی از سر کلافگی کشیدی یک دقیقه هم طول نکشید که دستای یکی دورت حلقه شد اولش ترسیدی ولی با بوی آشنای آرامشبخشی فهمیدی تهیونگه...
ا.ت:من بیدارت کردم،اره؟ببخشید عزیزم
تهیونگ:مگه بهت نگفتم اگه حس کردی حالت بده بیدارم کن؟*با صدای بم و خوابآلود*
ا.ت:خیلی خستهات کردم ، نمیخواستم دوباره اذیتت کنم،بعدشم تو چجوری بیدار شدی؟من که سرو صدا نکردم
تهیونگ:اول اینکه اصلا هم اذیتم نمیکنی به عنوان نامزدت باید ازت تو این شرایط مراقبت کنم ، مورد دوم خواستم بغلت کنم هی دستم رو روی تخت کشیدم حست نکردم و بعدشم بلند شدم و اومدم پایین که دیدم اینجایی
تهیونگ که تا الان ا.ت رو از پشت بغل کرده بود برش گردوند،بوسه ای روی پیشونی ا.ت گذاشت و گفت..
تهیونگ:بازم تب کردی قشنگم ، برو روی تخت دراز بکش تا برات دارو بیارم عزیزم
ا.ت خواست مخالفت کنه اما با انگشت اشاره تهیونگ که روی لبش گذاشته شد به سمت طبقه بالا رفت ، توی اتاقشون روی تخت دراز کشید ، دقایقی بعد تهیونگ با دارو وارد اتاق شد....ا.ت نیم ساعت بعد از خوردن دارو حس کرده دمای بدنش پایین اومده ، تهیونگ دستش رو روی پیشونی ا.ت گذاشت و وقتی مطمئن شد دمای بدن ا.ت پایین اومده از پشت ا.ت رو بغل کرد که دقایقی بعد بدن ا.ت تو آغوشش آروم شد و تهیونگ با لبخند خفیفی چشماش رو بست
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #تهیونگ
۱۲.۴k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.