عشق مافیای(p4)
رفتم سمته در ک صدام زد
کوک: ا.ت
ا.ت:بله؟
کوک:از این ب بعد فامیلیت میشه جئون فهمیدی؟
جئون ا.ت اوکی؟
ا.ت:باشه
کوک:خب دیگه برو میخوام ب کارام رسیدگی کنم
ا.ت:چشم
از اتاق اومدم بیرون
حوصلم سر رفته بود(من نمیدونم سر رفته بود یعنی چی
یعنی حوصله رو گذاشته سر گاز بعد سر رفته؟)
رفتم تو عمارت ی دوری زدم
اومدم ساعتو چک کردم
ا.ت:پوففففف تازه ساعت ۱۱:۰۰
دلم بستنی موزی میخواد
رفتم پیشه اجوما دیدم داره غذا درست میکنه
ا.ت:اجوما
اجوما:بله دخترم
ا.ت:میگم
بستنی موزی داریم؟
اجوما:ن دخترم نداریم
ا.ت:اها دلم بستنی موزی میخواد با شیرموز
اجوما:دخترم اگر میخوای بعد میرم برات بگیرم
ا.ت:واقعا.(باذوق)
اجوما:آره دخترم
ا.ت:وایی ممنون اجوماااا
اجوما:خواهش میکنم حالا بیا کمکم کن غذا درست کنم
ا.ت:چشم
کمک اجوما غذارو درست کردیم داشتم میزو میچیدم ک کوک اومد پایین
کوک:ا.ت
ا.ت:بله ارباب
کوک:بیا
ا.ت:چشم
رفتیم بعد دیدم منو برد تو اتاقش
روی تختش ی لباس بود
لباس خدمتکاری ولی خیلی باز بود
کوک:بپوشش
ا.ت:ولی این خیلی بازه
کوک:میگم بپوش
ا.ت:ولی....
کوک:بپوش(با جدیت و محکم)
از این لحنش ترسیدن آروم برش داشتم
منتظر نگاهش کردم(یعنی اینکه بره بیرون)
کوک:نمیرم بیرون
جلوی خودم بپوشش
با خجالت فراوان لباسمو درآوردم
------------
کوک ویو
وقتی لباسشو درآورد بدنشو دیدم
لعنتی بدنش عالی بود
_________
ا.ت ویو
کوک یجور بدی نگاهم میکرد
کوک:از این ب بعد تو خدمتکار شخصی من هستی
موقع ی کار هم این لباس باید تنت باشه
و وقت میگم موقع ی کار یعنی فقط جلو ی من جلوی هیچ کسه دیگه ای نباید با این لباس باشی
ا.ت:ب...باشه
کوک:خوبه
ا.ت:خب...اگه کاری با من ندارید من برم
کوک:ن کاری ندارم میتونی بری
میخواستم برم ک کوک صدام کرد
کوک:ا.ت لباست
ا.ت:عا راس میگی
لباسمو عوض کردم رفتم بیرون
لباسو گذاشتم توی کمد
اومدم بیرون نشستم سره میز
بعد چند مین کوک اومد
نشست خدارو شکر نگفت روی پاش بشینم😔🤌
ک یهو گفت گفت بیا روی پام بشین
لعنتی انگار خودمو چش کردم
..............
بعد غذا رفتم خوابیدم
بلند شدم رفتم پیشه اجوما
اجوما:عه دخترم بیدا شدی
بیا دخترم واست بستنی موزی گرفتم
فقط نمیتونی شیر موز بخوری
ا.ت:ممنون اجوما فقط چرا نمیتونم شیر موز بخورم؟
اجوما:دخترم ارباب عاشق شیر موزه
ا.ت:خب باهم میخوری
اجوما:میدونم میتونید باهم بخورید ولی ارباب سریع تموم میکنه و ماله توعم میخوره
ا.ت:اها😂
بستنی رو از اجوما گرفتم رفتم توی اتاقم تلویزیونو روشن کردم
رفتم از توی یوتوب ی فیلم انتخاب کردم(بچه مطمئنم ک میدونید بعضی از تلویزیون ها یوتوب دارن....)
داشتم میدیدم ک کوک وارده اتاق شد
کوک:چی میخوری بدون من
ا.ت:بستی موزی
کوک:بدون من؟
ا.ت:اوهوم
کوک:بی معرفت
ا.ت:خیخیخی
کوک:کوفت
اومد کنارم نشت یهو صورتشو آورد نزدیک
لبمو بوسیدو مک زد آخرشم ی لیس ب لبم زد(عیشششش)
از این کارشتعجب کردم با تعجب نگاش کردم
کوک:چیه خو دهنت موزی بود حیفم اومد
هنوزم تعجب کرده بودم
دیدم کوک رفت پایین بعد بادوتا شیر میز اومد
کوک:بیا برات شیر موز آوردم
ا.ت:ممنون
نشست کنارم
کوک سریع تموم کرد
من هنوز داشتم میخوردم
ک کوک ازم گرفتش
درست مثله حرف اجوما شد
ا.ت:یااااا شیر موزمو بده
کوک:نمیدم ماله خودمه
ا.ت:این ماله منهههه
بدشششش
کوک:نمیدم برو برا خودت بیاررررر
ا.ت:این سهم من بودددددد
الان نشونت میدم
با بالشت زدم تو سرش برگشت چپ چپ نگام کرد
شیرموز گذاشت روی میز
کوک:یاااااا ابلفضللللل
حملهههههههه
ا.ت: بیا بیا ببینم چیکار میکنیییی
خلاصه جونم براتون بگه ک گیسو گیس کشی بود
ا.ت: یا یا یا بسه خسته شدن(نفس زنان)
کوک:حیح تسليم شدی
ا.ت:من تسليم نشدم من فقط خسته شدم
گیسو گیس کشی تموم شد
نشستیم فیلمو نگاه کردیم(حتما میپرسی شیرموز چی چشد؟خب کوک خوردش...منطقیه....)
داشتیم فیلمو نگاه میکردیم ک بهو صحنه دار شد
همینجوری ماتم برده بود
یهو ب خودم اومدم برگشتم کوک رو نگاه کردم دیدم عرق کرده اونجاش اومده بالا
سریع تلویزیون رو خاموش کردم
ک کوک ب خودش اومد........
اینم از این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه🤍
لایک و کامنت یادتون نره🤍
کوک: ا.ت
ا.ت:بله؟
کوک:از این ب بعد فامیلیت میشه جئون فهمیدی؟
جئون ا.ت اوکی؟
ا.ت:باشه
کوک:خب دیگه برو میخوام ب کارام رسیدگی کنم
ا.ت:چشم
از اتاق اومدم بیرون
حوصلم سر رفته بود(من نمیدونم سر رفته بود یعنی چی
یعنی حوصله رو گذاشته سر گاز بعد سر رفته؟)
رفتم تو عمارت ی دوری زدم
اومدم ساعتو چک کردم
ا.ت:پوففففف تازه ساعت ۱۱:۰۰
دلم بستنی موزی میخواد
رفتم پیشه اجوما دیدم داره غذا درست میکنه
ا.ت:اجوما
اجوما:بله دخترم
ا.ت:میگم
بستنی موزی داریم؟
اجوما:ن دخترم نداریم
ا.ت:اها دلم بستنی موزی میخواد با شیرموز
اجوما:دخترم اگر میخوای بعد میرم برات بگیرم
ا.ت:واقعا.(باذوق)
اجوما:آره دخترم
ا.ت:وایی ممنون اجوماااا
اجوما:خواهش میکنم حالا بیا کمکم کن غذا درست کنم
ا.ت:چشم
کمک اجوما غذارو درست کردیم داشتم میزو میچیدم ک کوک اومد پایین
کوک:ا.ت
ا.ت:بله ارباب
کوک:بیا
ا.ت:چشم
رفتیم بعد دیدم منو برد تو اتاقش
روی تختش ی لباس بود
لباس خدمتکاری ولی خیلی باز بود
کوک:بپوشش
ا.ت:ولی این خیلی بازه
کوک:میگم بپوش
ا.ت:ولی....
کوک:بپوش(با جدیت و محکم)
از این لحنش ترسیدن آروم برش داشتم
منتظر نگاهش کردم(یعنی اینکه بره بیرون)
کوک:نمیرم بیرون
جلوی خودم بپوشش
با خجالت فراوان لباسمو درآوردم
------------
کوک ویو
وقتی لباسشو درآورد بدنشو دیدم
لعنتی بدنش عالی بود
_________
ا.ت ویو
کوک یجور بدی نگاهم میکرد
کوک:از این ب بعد تو خدمتکار شخصی من هستی
موقع ی کار هم این لباس باید تنت باشه
و وقت میگم موقع ی کار یعنی فقط جلو ی من جلوی هیچ کسه دیگه ای نباید با این لباس باشی
ا.ت:ب...باشه
کوک:خوبه
ا.ت:خب...اگه کاری با من ندارید من برم
کوک:ن کاری ندارم میتونی بری
میخواستم برم ک کوک صدام کرد
کوک:ا.ت لباست
ا.ت:عا راس میگی
لباسمو عوض کردم رفتم بیرون
لباسو گذاشتم توی کمد
اومدم بیرون نشستم سره میز
بعد چند مین کوک اومد
نشست خدارو شکر نگفت روی پاش بشینم😔🤌
ک یهو گفت گفت بیا روی پام بشین
لعنتی انگار خودمو چش کردم
..............
بعد غذا رفتم خوابیدم
بلند شدم رفتم پیشه اجوما
اجوما:عه دخترم بیدا شدی
بیا دخترم واست بستنی موزی گرفتم
فقط نمیتونی شیر موز بخوری
ا.ت:ممنون اجوما فقط چرا نمیتونم شیر موز بخورم؟
اجوما:دخترم ارباب عاشق شیر موزه
ا.ت:خب باهم میخوری
اجوما:میدونم میتونید باهم بخورید ولی ارباب سریع تموم میکنه و ماله توعم میخوره
ا.ت:اها😂
بستنی رو از اجوما گرفتم رفتم توی اتاقم تلویزیونو روشن کردم
رفتم از توی یوتوب ی فیلم انتخاب کردم(بچه مطمئنم ک میدونید بعضی از تلویزیون ها یوتوب دارن....)
داشتم میدیدم ک کوک وارده اتاق شد
کوک:چی میخوری بدون من
ا.ت:بستی موزی
کوک:بدون من؟
ا.ت:اوهوم
کوک:بی معرفت
ا.ت:خیخیخی
کوک:کوفت
اومد کنارم نشت یهو صورتشو آورد نزدیک
لبمو بوسیدو مک زد آخرشم ی لیس ب لبم زد(عیشششش)
از این کارشتعجب کردم با تعجب نگاش کردم
کوک:چیه خو دهنت موزی بود حیفم اومد
هنوزم تعجب کرده بودم
دیدم کوک رفت پایین بعد بادوتا شیر میز اومد
کوک:بیا برات شیر موز آوردم
ا.ت:ممنون
نشست کنارم
کوک سریع تموم کرد
من هنوز داشتم میخوردم
ک کوک ازم گرفتش
درست مثله حرف اجوما شد
ا.ت:یااااا شیر موزمو بده
کوک:نمیدم ماله خودمه
ا.ت:این ماله منهههه
بدشششش
کوک:نمیدم برو برا خودت بیاررررر
ا.ت:این سهم من بودددددد
الان نشونت میدم
با بالشت زدم تو سرش برگشت چپ چپ نگام کرد
شیرموز گذاشت روی میز
کوک:یاااااا ابلفضللللل
حملهههههههه
ا.ت: بیا بیا ببینم چیکار میکنیییی
خلاصه جونم براتون بگه ک گیسو گیس کشی بود
ا.ت: یا یا یا بسه خسته شدن(نفس زنان)
کوک:حیح تسليم شدی
ا.ت:من تسليم نشدم من فقط خسته شدم
گیسو گیس کشی تموم شد
نشستیم فیلمو نگاه کردیم(حتما میپرسی شیرموز چی چشد؟خب کوک خوردش...منطقیه....)
داشتیم فیلمو نگاه میکردیم ک بهو صحنه دار شد
همینجوری ماتم برده بود
یهو ب خودم اومدم برگشتم کوک رو نگاه کردم دیدم عرق کرده اونجاش اومده بالا
سریع تلویزیون رو خاموش کردم
ک کوک ب خودش اومد........
اینم از این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه🤍
لایک و کامنت یادتون نره🤍
۱۶.۵k
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.