چند پارتی تهیونگ
چند پارتی تهیونگ
وقتی نمیتونی بچه دار بشی و اون...
«پیج فیک: @love.story »
part²
با ابرو های درهم کشیده به تهیونگ زل زده بود
-تو کی هستی؟
خانم مین به سمت دختر رفت و دستشو گرفت
"دخترم...مودب باش...قبل از اینکه اینجا اتاق تو باشه اتاق این اقا بوده...بیا باهم اشناتون کنم...خانم میونگ...اقای کیم...اقای کیم...خانم میونگ"
تهیونک دستشو با لبخند به سمت دختر دراز کرد و دختر درحالی که هنوز اخم رو از روی صورتش پاک نکرده بود دست تهیونگ رو گرفت و فشرد و بی معطلی اتاق رو ترک کرد
"به خاطر رفتار گستاخانش معذرت میخوام"
_نه مشکلی نیست...منم اوایل که اینجا بودم...پرخاشگر تر از میونگ بودم
"ای وای یادم رفت...چی میل داری؟"
_هیچی...فقط برای یه چیزی اومدم
"برای چی؟"
_همسرم...نمیتونه باردار بشه و به خاطر این موضوع افسرده شده...با خودم گفتم اگه..
"اگه یه بچه ببری خونه حالش بهتر میشه"
_درسته...اما من نمیدونم چه واکنشی نشون میده...اگه خوشش نیاد و با بچه بدرفتاری کنه...تو دوراهی گیر افتادم
"اگر نظر من رو بخوای...بهت پیشنهاد میکنم که یه بچه به سرپرستی بگیری...انقدر بدبین نباش، نیمه ی پر لیوان رو هم ببین...اگه خوشش بیاد و مثل یه مادر واقعی با بچه رفتار کنه چی؟"
_مطمئن نیستم...ولی باشه
"بیا بریم بچه ها رو بهت نشون بدم
همراه خانم مین رفت و تقریبا تونست بیشتر بچه های پرورشگاه رو ببینه
اما فقط یه شخص تونست نظرشو جلب کنه
" تهیونگ...انتخابتو کردی؟ "
_بله...
"بیا بریم...تا کارای لازم رو انجام بدیم"
باهم وارد اتاق شدن و خانم مین عکس های بچه هارو روی میز قرار داد
"کدومشونه؟"
_نیاز به عکس نبود...میونگ...انتخابمه!
"اون دختر خوبیه...پدر مادرشو توی تصادف از دست داده...هیچکدوم از اقوامش قبولش نکردن...5 سالشه و عاشق بستنی و شکلاته و سگ دوست داره، از غذا های تند بدش میاد و همچنین خیلی سحرخیزه..."
_عالیه...میتونم ببینمش؟
"البته...خانم چوی میشه لطفا میونگ رو بیارید؟"
دستیار خانم مین از اتاق خارج شد و بعد از چند دقیقه با میونگ وارد اتاق شد...
لایک کننننن....کامنت بزاررررر
زحمت کشیدم براش♡
وقتی نمیتونی بچه دار بشی و اون...
«پیج فیک: @love.story »
part²
با ابرو های درهم کشیده به تهیونگ زل زده بود
-تو کی هستی؟
خانم مین به سمت دختر رفت و دستشو گرفت
"دخترم...مودب باش...قبل از اینکه اینجا اتاق تو باشه اتاق این اقا بوده...بیا باهم اشناتون کنم...خانم میونگ...اقای کیم...اقای کیم...خانم میونگ"
تهیونک دستشو با لبخند به سمت دختر دراز کرد و دختر درحالی که هنوز اخم رو از روی صورتش پاک نکرده بود دست تهیونگ رو گرفت و فشرد و بی معطلی اتاق رو ترک کرد
"به خاطر رفتار گستاخانش معذرت میخوام"
_نه مشکلی نیست...منم اوایل که اینجا بودم...پرخاشگر تر از میونگ بودم
"ای وای یادم رفت...چی میل داری؟"
_هیچی...فقط برای یه چیزی اومدم
"برای چی؟"
_همسرم...نمیتونه باردار بشه و به خاطر این موضوع افسرده شده...با خودم گفتم اگه..
"اگه یه بچه ببری خونه حالش بهتر میشه"
_درسته...اما من نمیدونم چه واکنشی نشون میده...اگه خوشش نیاد و با بچه بدرفتاری کنه...تو دوراهی گیر افتادم
"اگر نظر من رو بخوای...بهت پیشنهاد میکنم که یه بچه به سرپرستی بگیری...انقدر بدبین نباش، نیمه ی پر لیوان رو هم ببین...اگه خوشش بیاد و مثل یه مادر واقعی با بچه رفتار کنه چی؟"
_مطمئن نیستم...ولی باشه
"بیا بریم بچه ها رو بهت نشون بدم
همراه خانم مین رفت و تقریبا تونست بیشتر بچه های پرورشگاه رو ببینه
اما فقط یه شخص تونست نظرشو جلب کنه
" تهیونگ...انتخابتو کردی؟ "
_بله...
"بیا بریم...تا کارای لازم رو انجام بدیم"
باهم وارد اتاق شدن و خانم مین عکس های بچه هارو روی میز قرار داد
"کدومشونه؟"
_نیاز به عکس نبود...میونگ...انتخابمه!
"اون دختر خوبیه...پدر مادرشو توی تصادف از دست داده...هیچکدوم از اقوامش قبولش نکردن...5 سالشه و عاشق بستنی و شکلاته و سگ دوست داره، از غذا های تند بدش میاد و همچنین خیلی سحرخیزه..."
_عالیه...میتونم ببینمش؟
"البته...خانم چوی میشه لطفا میونگ رو بیارید؟"
دستیار خانم مین از اتاق خارج شد و بعد از چند دقیقه با میونگ وارد اتاق شد...
لایک کننننن....کامنت بزاررررر
زحمت کشیدم براش♡
۲۶.۹k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳