"تیمارستان صورتی" پارت پنجم
ویو ا/ت
واای نه..فک کنم جدی گند زدم ..آخه چرا سر این بدبخت داد زدم..اصلا حقش بود ..ایش
فعلا باید فرار کنم..
ا/ت:پس آدمایی که میگفتی کجان؟
جیمین:نمیدونم..فعلا فقط بدووو
ا/ت:آه.. خسته شدممم
جیمین:بدو وقت نداریم..
ی کوچه تقریبا تاریک دیدم ...دست جیمین و گرفتم دوییدم اونطرف ..
جیمین:چیکار میکنی
ا/ت:گفتم شاید بتونم کمک کنم
جیمین:پیدامون کردن بدو..
واای چیکار کنم ...ی ماشین مشکی یهویی جلومون ظاهر شد...شیشه ماشین رو کشید پایین ..روبه جیمین
×کمک نمیخواین
جیمین:چرا که نه ...ا/ت سوار شوو
زودی سوار شدم ...
جیمین:کجا بودی تا الان
×یکم دیر شد دیگه ببخشید
ا/ت:ببخشید ایشون کین؟
جیمین:آهاا راستی بادیگاردمه..و ی جور دوست..
ا/ت:اهاا..حالا کجا داریم میریم؟
جیمین:من ی خونه دارم بیرون از شهر فعلا میریم اونجا..
ا/ت:اهاا..اوکی پس..بریم
رسیدیم به جایی که میگفت..
ا/ت:جیمین..مطمئنی که این ی خونه اس؟این قصرههه..
جیمین:واسه من خونس.
ا/ت:عجب..
ویو مادربزرگ ا/ت
دلم برای ا/ت تنگ شده.. البته خودم اونو اونجا بستری کردم...
دیدم گوشیم داره زنگ میخوره ..
جواب دادم..از تيمارستان بود..
+سلام خانم .ا/ت فرار کرده
مادربزرگ:چی..چطور ممکنه..پس شما چیکاره این هاااا؟
و گوشی رو قطع کردم..
این بیرون واسه ا/ت خطرناکه ..باید بهش زنگ بزنم...
ویو ا/ت
دیدم گوشیم داره زنگ میخوره.. مامانبزرگم بود ..مطمئناً فهمیده ..پس جواب نمیدم..
برام پیغام گذاشت..
به پیغامش گوش دادم..
مادربزرگ:ا/ت میدونم جوابم رو نمیدی..این بیرون واست خطرناکه ..دارم جدی میگم..برگرد..برگرد به تيمارستان یا حداقل بیا پیش خودمون..ا/ت اون بیرون واست خطرناکه به حرفام گوش کن..
منظورش چیه خطرناکه ؟اون چی رو میدونه که من نمیدونم...؟
چیکار کنم یعنی ؟بهش زنگ بزنم؟ برم پیشش؟
چیکار کنم واقعا گیج شدم..خدایااا کمکم کن..چیکار کنم..
نمیدونم..واقعا..هیچکاری نمیکنم..
جیمین ی دست از لباس هاشم رو بهم داد بپوشم..پس بهتره استراحت کنم.اره دسته استراحت میکنم...
.
.
حمایت کنید لاورام 🤍✨️🎀
واای نه..فک کنم جدی گند زدم ..آخه چرا سر این بدبخت داد زدم..اصلا حقش بود ..ایش
فعلا باید فرار کنم..
ا/ت:پس آدمایی که میگفتی کجان؟
جیمین:نمیدونم..فعلا فقط بدووو
ا/ت:آه.. خسته شدممم
جیمین:بدو وقت نداریم..
ی کوچه تقریبا تاریک دیدم ...دست جیمین و گرفتم دوییدم اونطرف ..
جیمین:چیکار میکنی
ا/ت:گفتم شاید بتونم کمک کنم
جیمین:پیدامون کردن بدو..
واای چیکار کنم ...ی ماشین مشکی یهویی جلومون ظاهر شد...شیشه ماشین رو کشید پایین ..روبه جیمین
×کمک نمیخواین
جیمین:چرا که نه ...ا/ت سوار شوو
زودی سوار شدم ...
جیمین:کجا بودی تا الان
×یکم دیر شد دیگه ببخشید
ا/ت:ببخشید ایشون کین؟
جیمین:آهاا راستی بادیگاردمه..و ی جور دوست..
ا/ت:اهاا..حالا کجا داریم میریم؟
جیمین:من ی خونه دارم بیرون از شهر فعلا میریم اونجا..
ا/ت:اهاا..اوکی پس..بریم
رسیدیم به جایی که میگفت..
ا/ت:جیمین..مطمئنی که این ی خونه اس؟این قصرههه..
جیمین:واسه من خونس.
ا/ت:عجب..
ویو مادربزرگ ا/ت
دلم برای ا/ت تنگ شده.. البته خودم اونو اونجا بستری کردم...
دیدم گوشیم داره زنگ میخوره ..
جواب دادم..از تيمارستان بود..
+سلام خانم .ا/ت فرار کرده
مادربزرگ:چی..چطور ممکنه..پس شما چیکاره این هاااا؟
و گوشی رو قطع کردم..
این بیرون واسه ا/ت خطرناکه ..باید بهش زنگ بزنم...
ویو ا/ت
دیدم گوشیم داره زنگ میخوره.. مامانبزرگم بود ..مطمئناً فهمیده ..پس جواب نمیدم..
برام پیغام گذاشت..
به پیغامش گوش دادم..
مادربزرگ:ا/ت میدونم جوابم رو نمیدی..این بیرون واست خطرناکه ..دارم جدی میگم..برگرد..برگرد به تيمارستان یا حداقل بیا پیش خودمون..ا/ت اون بیرون واست خطرناکه به حرفام گوش کن..
منظورش چیه خطرناکه ؟اون چی رو میدونه که من نمیدونم...؟
چیکار کنم یعنی ؟بهش زنگ بزنم؟ برم پیشش؟
چیکار کنم واقعا گیج شدم..خدایااا کمکم کن..چیکار کنم..
نمیدونم..واقعا..هیچکاری نمیکنم..
جیمین ی دست از لباس هاشم رو بهم داد بپوشم..پس بهتره استراحت کنم.اره دسته استراحت میکنم...
.
.
حمایت کنید لاورام 🤍✨️🎀
۹.۳k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.