"زندگی من"
"زندگی من"
پارت 19
ویو ات
که دیدم جیمین نشسته رو تختو بهم خیره شده..
ات: چاگیا چیزی شده؟
جیمین: مگت باید چیزی بشه؟
ات: نمیدونم اخه یجوری نگام میکنی!.
جیمین: یعنی نمیتونم نگات کنم؟
ات: نه منظورم این نبود..
جیمین: حاضر شو تمروز میریم پیش دکتر
ات: باشه
رفتیم پسش دکتر ازش پرسیدم اما هی میگفت که من حامله ام..تا اینکه دکتر گفت:
دکتر میتونین خودتون بچه رو ببینین
ات: باشه*با اطمینان*
جیمین: بریم
ویو جیمین
چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم از پیش دکتر اومدیم تو ماشین
جیمین: ات چرا بهم دروغ گفتی؟*داد*
ات: ج..جیمین..هق من دروغ نگفتم..هق..من حامله..هق..نیستم*گریه*
نمیتونستم گریشو ببینم..حسم میگفت که الکیه..
جیمین: پس دیگه ات..همش دروغ میگی..خب نمیخواستی با من باشی نمیگفتی که عاشقمی من دیگه نمیخوام ببینمت.*دادو عربده*
ات هق..جیمین..هق..لطفا من دروغ نمیگم..هق*گریه*
ماشینو نگه داشتم نمیدونستم چیکار میکنم..ولی بدجور از دستش ناراحت بودم
جیمین: ات پیاده شو..امیدوارم دیگه هیچوقت نبینمت*داد*
ات: چاگیااا لطفا من م
جیمین: گفتم پیاده شووووووو*داد*
ات: ب با باشه
ات پیاده شد داشتم دورشدن اتو نگاه میکردم که یک دفعه ی ماشین با سرعت خیلی زیاد به ات زد..ات جلوی چشمم داشت میمرد سریع براید استایل بغلش کردم بردم بیمارستان..
گوشیم داشت زنگ میخورد
*مکالمه بین کوک و جیمین*
کوک: سلام داداش میخواستی بیای که چیشد؟
جیمین: ات ات
کوک: ات چی؟*نگرانی*
جیمین: امروز باهاش دعوام شد از ماشین پیاده شد ی ماشین بهش زد*گریه*
پارت 19
ویو ات
که دیدم جیمین نشسته رو تختو بهم خیره شده..
ات: چاگیا چیزی شده؟
جیمین: مگت باید چیزی بشه؟
ات: نمیدونم اخه یجوری نگام میکنی!.
جیمین: یعنی نمیتونم نگات کنم؟
ات: نه منظورم این نبود..
جیمین: حاضر شو تمروز میریم پیش دکتر
ات: باشه
رفتیم پسش دکتر ازش پرسیدم اما هی میگفت که من حامله ام..تا اینکه دکتر گفت:
دکتر میتونین خودتون بچه رو ببینین
ات: باشه*با اطمینان*
جیمین: بریم
ویو جیمین
چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم از پیش دکتر اومدیم تو ماشین
جیمین: ات چرا بهم دروغ گفتی؟*داد*
ات: ج..جیمین..هق من دروغ نگفتم..هق..من حامله..هق..نیستم*گریه*
نمیتونستم گریشو ببینم..حسم میگفت که الکیه..
جیمین: پس دیگه ات..همش دروغ میگی..خب نمیخواستی با من باشی نمیگفتی که عاشقمی من دیگه نمیخوام ببینمت.*دادو عربده*
ات هق..جیمین..هق..لطفا من دروغ نمیگم..هق*گریه*
ماشینو نگه داشتم نمیدونستم چیکار میکنم..ولی بدجور از دستش ناراحت بودم
جیمین: ات پیاده شو..امیدوارم دیگه هیچوقت نبینمت*داد*
ات: چاگیااا لطفا من م
جیمین: گفتم پیاده شووووووو*داد*
ات: ب با باشه
ات پیاده شد داشتم دورشدن اتو نگاه میکردم که یک دفعه ی ماشین با سرعت خیلی زیاد به ات زد..ات جلوی چشمم داشت میمرد سریع براید استایل بغلش کردم بردم بیمارستان..
گوشیم داشت زنگ میخورد
*مکالمه بین کوک و جیمین*
کوک: سلام داداش میخواستی بیای که چیشد؟
جیمین: ات ات
کوک: ات چی؟*نگرانی*
جیمین: امروز باهاش دعوام شد از ماشین پیاده شد ی ماشین بهش زد*گریه*
۱۴.۶k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.