فیک آخرش چی میشه:) ۱۸p
جونگ کوک ویو
هر پنج نفرمون هم پیاده شدیم... که یهو همه چیز سیاه شد...(بچه ها انگار اقای پارک قبل از اینکه جونگ کوکینا بیان اونجا رو با گرد خواب آور پوشش داده و این باعث شده بچه ها خوابشون برده)
ا.ت ویو
نشسته بودم به صندلی و دور و ورمو نگاه میکردم که یهو دیدم چند تا مرد دارن میان... اونا داشتن چند تا پسر رو میکشوندن اینجا... حالا... حالا که دقت میکنم... اونا... اونا.... جونگ کوکینا بودن! یعنی باهاشون چیکارکردن؟ دلهره کلللل بدنم رو گرفت...
جونگ کوک ویو
وقتی بیدار شدم بسته بودنم به میله... دور و ورمو نگاه کردم که دیدم چهارتاشونم بستن... خواب بودن اونا هنوز... ا.ت هم اینجا بود... اونم خوابیده بود... یه مرده اومد توی انبار... محکم با چوب زد به کرکره که همه از خواب با ترس و شک بیدار شدن... گفت: من سوهوعم(منظور سوهو هستم) از این به بعد کاری داشتید به من میگید به رئیس میگم سلاح بود شاید بزارم انجامش بدید... ا.ت گفت: با ما جیکار دارید... هاااا؟!(حالت داد و عصبانی)
تهیونگ: ا.ت آروم باش...
ا.ت: نه آخه میخوام ببینم چیکارمون دارن...(داد)
آقای پارک اومد و گفت
+هوی دختره ی کیم نکنه دلت بازم شکنجه میخواد؟...
ا.ت: شما هم که فقط اینکارو بلدید نه؟؟
(بچه ها شوگا توی دبیرستان رشته یه طور چی بگم... دکتری برداشته بعد توی دانشگاه عوضش کرده پس دکتری بلده) تهیونگ: چه شکنجه ای پارک؟!؟!؟
+اول که طناب بود که انجامش دادیم... بعدی آبه....(پوزخند)
ا.ت: چ... چ... چ. ـ.... چ... چ.... چ..... چ.... چیییی..... آ..... آ... آ... آ.... ب ننننه..... آب نه.... خواهش میکنم....
+تا تو باشی دیگه زبون درازی نکنی...
رفتن سمت ا.ت و از دور میله درش آوردنو داشتن میبردن که
تهیونگ: کجا میبریش... هی... نبرش(حالت داد و عصبانی)
جونگ کوک و شوگا: نبرششش دیوونههه
جیمین: نبرش با اون دختر بیچاره چیکار داری آخه؟!؟!
بردنش... نشسته بودیم بعد ده دقیقه ا.ت خیس آب اومد بستنش... داشت میلرزید... هی همش زمزمه میکرد و میگفت: آب نه... آب نه.... آب نه...(حالت لرزیدن)
شوگا گفت: فوبیا ی آب داری ا.ت؟؟؟ ها؟
ا.ت: آب نه..... آب نه..... آب نه(حالت زمزمه وار و لرزیدن)
جونگ کوک:ا.ت... خوبی؟
هر پنج نفرمون هم پیاده شدیم... که یهو همه چیز سیاه شد...(بچه ها انگار اقای پارک قبل از اینکه جونگ کوکینا بیان اونجا رو با گرد خواب آور پوشش داده و این باعث شده بچه ها خوابشون برده)
ا.ت ویو
نشسته بودم به صندلی و دور و ورمو نگاه میکردم که یهو دیدم چند تا مرد دارن میان... اونا داشتن چند تا پسر رو میکشوندن اینجا... حالا... حالا که دقت میکنم... اونا... اونا.... جونگ کوکینا بودن! یعنی باهاشون چیکارکردن؟ دلهره کلللل بدنم رو گرفت...
جونگ کوک ویو
وقتی بیدار شدم بسته بودنم به میله... دور و ورمو نگاه کردم که دیدم چهارتاشونم بستن... خواب بودن اونا هنوز... ا.ت هم اینجا بود... اونم خوابیده بود... یه مرده اومد توی انبار... محکم با چوب زد به کرکره که همه از خواب با ترس و شک بیدار شدن... گفت: من سوهوعم(منظور سوهو هستم) از این به بعد کاری داشتید به من میگید به رئیس میگم سلاح بود شاید بزارم انجامش بدید... ا.ت گفت: با ما جیکار دارید... هاااا؟!(حالت داد و عصبانی)
تهیونگ: ا.ت آروم باش...
ا.ت: نه آخه میخوام ببینم چیکارمون دارن...(داد)
آقای پارک اومد و گفت
+هوی دختره ی کیم نکنه دلت بازم شکنجه میخواد؟...
ا.ت: شما هم که فقط اینکارو بلدید نه؟؟
(بچه ها شوگا توی دبیرستان رشته یه طور چی بگم... دکتری برداشته بعد توی دانشگاه عوضش کرده پس دکتری بلده) تهیونگ: چه شکنجه ای پارک؟!؟!؟
+اول که طناب بود که انجامش دادیم... بعدی آبه....(پوزخند)
ا.ت: چ... چ... چ. ـ.... چ... چ.... چ..... چ.... چیییی..... آ..... آ... آ... آ.... ب ننننه..... آب نه.... خواهش میکنم....
+تا تو باشی دیگه زبون درازی نکنی...
رفتن سمت ا.ت و از دور میله درش آوردنو داشتن میبردن که
تهیونگ: کجا میبریش... هی... نبرش(حالت داد و عصبانی)
جونگ کوک و شوگا: نبرششش دیوونههه
جیمین: نبرش با اون دختر بیچاره چیکار داری آخه؟!؟!
بردنش... نشسته بودیم بعد ده دقیقه ا.ت خیس آب اومد بستنش... داشت میلرزید... هی همش زمزمه میکرد و میگفت: آب نه... آب نه.... آب نه...(حالت لرزیدن)
شوگا گفت: فوبیا ی آب داری ا.ت؟؟؟ ها؟
ا.ت: آب نه..... آب نه..... آب نه(حالت زمزمه وار و لرزیدن)
جونگ کوک:ا.ت... خوبی؟
۲.۴k
۲۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.