پارت ¹¹.جنبه ندارین نخونین.
شوکه رفدم به سمت در سعی کردم بازش کنم ولی بی فایده بود به اتاق نگاهی انداختم ی اتاق بزرگ بود ک قفط ی میز ی تلفن داخلش بود چرا زودتر متوجه نشدم ؟؟
خیلی ترسیده بودم تو ی اتاق بزرگ گیر افداده بودم نمیدوتستم کی میخاد بهم صدمه بزنه !؟
و اصن چرا ؟
همه جای اتاقو با دقت نگاه کردم تا شاید ی چیزی برای فرار پیدا کنم یا راه خروجی ولی هیچی به هیچی !!
چند دقیقه ای داشتم همینجوری میگشتم که یاد پیام اون فرد ناشناس افدادم .
اعتماد ..!
هیچ چیزی پیدا نکردم که مربوط به اعتماد باشه ..!!
اصن ورا من دلم خوش کردم به پیام اون فرد ؟
دنبال راه چاره بودم که صدای پیامک گوشیم به گوش رسید ..
سری از تو جیبم اوردمش بیرون ی پیام از اون ناشناس بود که نوشته بود ::
``اعتماد ی بازی خطرناکه خیلی خطرناک اعتماد به ی نفر میتونه پایان زندگی باشه ..!``
تمام پیاماش مربوط به اعتماد بود !
از اولش نمیدوم این فرد کیه که داره بهم کمک میکنه یا هشدار میده ..
روی میز نشستم و به فکر فرو رفدم ..
اعتماد ی بازیه خطر ناک !پایان زندگی !
از جام بلند شدم به سمت کاغذ دیواری های روی دیوار رفدم نقاشیا ی دیوار به قدری زیاد بودن که بعضیاشون قابل تشخیص نبودن ..
تمام نقاشی های رو ی دیوار رو بالای ۱۰۰بار دیدم که یهو چشمم خورد به ی دخدر که بالای ی بلندیه و یک مرد که اون پایین وایساده و دستاش رو باز کرده که دخدر خودشو بندازه بغلش و نجات پیدا کنه شاید منظور اون فرد این بوده ..!
چون اینکار یجور اعتماده اگه دخدر خودشو پرت کنه و اون مرد به کاری که میخاست انجام بده عمل نکنه و بره دخدر میمیره ..!
پس دخدر داره بهش .اعتماد. میکنه .
به سمت عکس رفدم و لمسش کردم چیزیرو پشت اون کاغذ احساس میکردم با ناخونم یکم از کاغذ دیواریو خراش دادم و کندمش ی ذرش کنده شد که دیدم ی دره سفید پشت اون دیواره لبخند خوشحالی زدم که صدای ی زن از اون بیرون اومد ..!
_اون اشغال تو این اتاقه ؟
_بله خانوم همینجاست .
_خوبه .
اون الان به من گفد اشغال ؟
خیلی از این حرف عصبانی شدم پلی الان نمیتونستم کاری کنم پس سری کاغذ دیواری کندم صدای پیچوندن کلید تو در اومد سری کاغذ کنم در دستگیره در و فشار دادم که ...😱
خیلی ترسیده بودم تو ی اتاق بزرگ گیر افداده بودم نمیدوتستم کی میخاد بهم صدمه بزنه !؟
و اصن چرا ؟
همه جای اتاقو با دقت نگاه کردم تا شاید ی چیزی برای فرار پیدا کنم یا راه خروجی ولی هیچی به هیچی !!
چند دقیقه ای داشتم همینجوری میگشتم که یاد پیام اون فرد ناشناس افدادم .
اعتماد ..!
هیچ چیزی پیدا نکردم که مربوط به اعتماد باشه ..!!
اصن ورا من دلم خوش کردم به پیام اون فرد ؟
دنبال راه چاره بودم که صدای پیامک گوشیم به گوش رسید ..
سری از تو جیبم اوردمش بیرون ی پیام از اون ناشناس بود که نوشته بود ::
``اعتماد ی بازی خطرناکه خیلی خطرناک اعتماد به ی نفر میتونه پایان زندگی باشه ..!``
تمام پیاماش مربوط به اعتماد بود !
از اولش نمیدوم این فرد کیه که داره بهم کمک میکنه یا هشدار میده ..
روی میز نشستم و به فکر فرو رفدم ..
اعتماد ی بازیه خطر ناک !پایان زندگی !
از جام بلند شدم به سمت کاغذ دیواری های روی دیوار رفدم نقاشیا ی دیوار به قدری زیاد بودن که بعضیاشون قابل تشخیص نبودن ..
تمام نقاشی های رو ی دیوار رو بالای ۱۰۰بار دیدم که یهو چشمم خورد به ی دخدر که بالای ی بلندیه و یک مرد که اون پایین وایساده و دستاش رو باز کرده که دخدر خودشو بندازه بغلش و نجات پیدا کنه شاید منظور اون فرد این بوده ..!
چون اینکار یجور اعتماده اگه دخدر خودشو پرت کنه و اون مرد به کاری که میخاست انجام بده عمل نکنه و بره دخدر میمیره ..!
پس دخدر داره بهش .اعتماد. میکنه .
به سمت عکس رفدم و لمسش کردم چیزیرو پشت اون کاغذ احساس میکردم با ناخونم یکم از کاغذ دیواریو خراش دادم و کندمش ی ذرش کنده شد که دیدم ی دره سفید پشت اون دیواره لبخند خوشحالی زدم که صدای ی زن از اون بیرون اومد ..!
_اون اشغال تو این اتاقه ؟
_بله خانوم همینجاست .
_خوبه .
اون الان به من گفد اشغال ؟
خیلی از این حرف عصبانی شدم پلی الان نمیتونستم کاری کنم پس سری کاغذ دیواری کندم صدای پیچوندن کلید تو در اومد سری کاغذ کنم در دستگیره در و فشار دادم که ...😱
۷.۱k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲