رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part38
رفتم یه چیزی بیارم تا کوک بخوره
کوک:میگم ات
ات:هوم؟
کوک:نامجون...معلممون...
ات:الان دوباره میخوای حرف های قبلیت رو بگی؟؟؟بابا من روش کراش نیستمممم...پوففف چرا نمیفهمی...فقط گفتم خوشگله...بعدشم که اون اخلاق گوهظ رو دیدم کلا نظرم درموردش عوض شد...بهتره تو هم انقدر نگران نباشی...بعدشم خوب نیستش که انقدر با معلمت در میوفتی
کوک:بیخیال...
ات:بیخیال؟؟اون روز مگه به تهیونگ نگفتی که شاید بزنی نامجون رو بکشی
کوک:اقای کیم نه نامجون
ات:خیله خب حالا
کوک:بعدشم وقتی بیشتر از حدش زر زر میکنه میخوای بهش افرین بگم؟؟
ات:نه...ولی انقدر باهاش در نیوفت
کوک:باشه...دیگه چی؟
ات:هیچی
#part38
رفتم یه چیزی بیارم تا کوک بخوره
کوک:میگم ات
ات:هوم؟
کوک:نامجون...معلممون...
ات:الان دوباره میخوای حرف های قبلیت رو بگی؟؟؟بابا من روش کراش نیستمممم...پوففف چرا نمیفهمی...فقط گفتم خوشگله...بعدشم که اون اخلاق گوهظ رو دیدم کلا نظرم درموردش عوض شد...بهتره تو هم انقدر نگران نباشی...بعدشم خوب نیستش که انقدر با معلمت در میوفتی
کوک:بیخیال...
ات:بیخیال؟؟اون روز مگه به تهیونگ نگفتی که شاید بزنی نامجون رو بکشی
کوک:اقای کیم نه نامجون
ات:خیله خب حالا
کوک:بعدشم وقتی بیشتر از حدش زر زر میکنه میخوای بهش افرین بگم؟؟
ات:نه...ولی انقدر باهاش در نیوفت
کوک:باشه...دیگه چی؟
ات:هیچی
۵.۵k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.