part: 96
همینکه راننده رسوندم خونه رو کاناپه ولو شدم و اصلا متوجه این نشدم که چطور خوابم برده بود
***
طبق گفته رئیس هیچکس نباید از این همکاریه ما با خبر میشد حتی اعضای گروهمون
توی سالن مراسم نشسته بودیم و من به بهونه اینکه میخوام برم بیرون واسه دستشویی به سمت جایی که منیجر بهم گفته بود رفتم قرار بود منو جمین اونجا اماده بشیم و بریم رو استیج
جمین زودتر از من رسیده بود و داشت درباره لباسی که بهش داده بودن با استایلیستا صحبت میکرد
اولین نفر خوده جمین متوجه حضورم شد
جمین: عه اومدی
به سمتش حرکت کردم و گفتم
_ارع یکم دیر شد ولی
استایلیست لباسی به منم داد که تقریبا با لباس جمین ست بود
هانا: میکاپ که دیگه نیاز نیس نه
_باید ی تغییراته کوچیکی توی چهرتون بدیم
اوکیی دادمو به سمت اتاقی که منیجر اشاره کرده بود برای عوض کردن لباس رفتم و بعد اینکه پوشیدمش بیرون اومدم و روی صندلی نشستم تا میکاپرا کارشونو انجام بدن
چن دقیقه ای میگذشت و لحظه ای که باید میرفتیم رو استیج رسید
استرس داشتم اگه این اجرا چیزی که انتظار داشتیم نشه چی
ی شنل دادن به من که بپوشم و این شنل تا روی دماغم اومده بودو بدنمم کامل پوشونده بود پس تشخیص هویتم کار خیلی خیلی سختی بود جمینم فقط ی ماسک بهش دادن بزنه که اونم صورتشو میپوشوند فقط
اینجوری بود که کسی تا لحظه شروع اجرا نباید تشخیص میداد که کی هستیم و واسه همه قطعا هویت ما سوال میشد
به کوکم نگفته بودم این چند روز حتی وقت نکردم ببینمش یا تماسا و پیاماشو جواب بدم فقط دیشب وقتی داشتم برمیگشتم خونه بهش گفتم که نگران نشه و کار دارم نمیتونم جوابشو بدم همین
گوشیمو برداشتم و ی نگاهی انداختم که متوجه استوریی که کوک گذاشته بود شدم دوباره روی صندلی نشستم و استوریه کوکو باز کردم عکسی از خودش و سونگی بود دست کوک دور کمر اون بود و اونم دستشو دور گردن کوک انداخته بود
خنده ای از اعصبانیت کردم چه اتفاقی داشت میوفتاد دقیقا اینا چی بود صمیمیت زیاده این دوتا چ معنیی داشت
چرا باید دستش دور کمر اون دختر باشه اصن چرا باید اون اینجوری اویزون کوک بشه ذهنم بهم ریخته بود با این حال الان چجوری باید رو این اجرا تمرکز کنم
جمین: هی هانا حالت خوبه
نگاهی بهش کردم و لبخندی زدم
هانا: ا ارع عالیم
فشاری به گوشیه تو دستم وارد کردم
و برای رفتن به استیج پاشدم و نفس عمیقی کشیدم و روبه جمین کردمو گفتم
_بریم؟
جمین: نه باید اعلام کنن
هنوز چند ثانیه از حرفش نگذشته بود که
اعلام کردن که بریم رو استیج
_تا لحظه ای که صدای اهنگو نشنیدین چهرتونو نشون نمیدین
***
طبق گفته رئیس هیچکس نباید از این همکاریه ما با خبر میشد حتی اعضای گروهمون
توی سالن مراسم نشسته بودیم و من به بهونه اینکه میخوام برم بیرون واسه دستشویی به سمت جایی که منیجر بهم گفته بود رفتم قرار بود منو جمین اونجا اماده بشیم و بریم رو استیج
جمین زودتر از من رسیده بود و داشت درباره لباسی که بهش داده بودن با استایلیستا صحبت میکرد
اولین نفر خوده جمین متوجه حضورم شد
جمین: عه اومدی
به سمتش حرکت کردم و گفتم
_ارع یکم دیر شد ولی
استایلیست لباسی به منم داد که تقریبا با لباس جمین ست بود
هانا: میکاپ که دیگه نیاز نیس نه
_باید ی تغییراته کوچیکی توی چهرتون بدیم
اوکیی دادمو به سمت اتاقی که منیجر اشاره کرده بود برای عوض کردن لباس رفتم و بعد اینکه پوشیدمش بیرون اومدم و روی صندلی نشستم تا میکاپرا کارشونو انجام بدن
چن دقیقه ای میگذشت و لحظه ای که باید میرفتیم رو استیج رسید
استرس داشتم اگه این اجرا چیزی که انتظار داشتیم نشه چی
ی شنل دادن به من که بپوشم و این شنل تا روی دماغم اومده بودو بدنمم کامل پوشونده بود پس تشخیص هویتم کار خیلی خیلی سختی بود جمینم فقط ی ماسک بهش دادن بزنه که اونم صورتشو میپوشوند فقط
اینجوری بود که کسی تا لحظه شروع اجرا نباید تشخیص میداد که کی هستیم و واسه همه قطعا هویت ما سوال میشد
به کوکم نگفته بودم این چند روز حتی وقت نکردم ببینمش یا تماسا و پیاماشو جواب بدم فقط دیشب وقتی داشتم برمیگشتم خونه بهش گفتم که نگران نشه و کار دارم نمیتونم جوابشو بدم همین
گوشیمو برداشتم و ی نگاهی انداختم که متوجه استوریی که کوک گذاشته بود شدم دوباره روی صندلی نشستم و استوریه کوکو باز کردم عکسی از خودش و سونگی بود دست کوک دور کمر اون بود و اونم دستشو دور گردن کوک انداخته بود
خنده ای از اعصبانیت کردم چه اتفاقی داشت میوفتاد دقیقا اینا چی بود صمیمیت زیاده این دوتا چ معنیی داشت
چرا باید دستش دور کمر اون دختر باشه اصن چرا باید اون اینجوری اویزون کوک بشه ذهنم بهم ریخته بود با این حال الان چجوری باید رو این اجرا تمرکز کنم
جمین: هی هانا حالت خوبه
نگاهی بهش کردم و لبخندی زدم
هانا: ا ارع عالیم
فشاری به گوشیه تو دستم وارد کردم
و برای رفتن به استیج پاشدم و نفس عمیقی کشیدم و روبه جمین کردمو گفتم
_بریم؟
جمین: نه باید اعلام کنن
هنوز چند ثانیه از حرفش نگذشته بود که
اعلام کردن که بریم رو استیج
_تا لحظه ای که صدای اهنگو نشنیدین چهرتونو نشون نمیدین
۵.۷k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.