❥ داستان ترسناک🤍🍒
❥ داستان ترسناک🤍🍒
•∙·────•𖧷•────·∙•
همیشه بهم میگفت:«قلبم متعلق به توئه»
پس چرا وقتی اون رو از سینهاش بیرون کشیدم انقدر ناراحت و ترسیده به نظر میرسید🌥🧸
از خواهر کوچولوم متنفرم. مثل کنه همیشه دنبالمه. حتی از وقتی توی استخر خفش کردم باز مثل سایه دنبالمه🍋🍸
نصفه شب بیدار شدم تا برم آب بخورم
صدای زنمو شنیدم که داشت با تلفن حرف میزد
سرمو چرخوندمو زنمو دیدم که رو کاناپه خوابیده بود🍓💚
♡ - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -♡
↶خودت زندگیتو بسآز دختر! 🍶🍰-
.🥣🌸.᭄
.🥡🧡.
•∙·────•𖧷•────·∙•
همیشه بهم میگفت:«قلبم متعلق به توئه»
پس چرا وقتی اون رو از سینهاش بیرون کشیدم انقدر ناراحت و ترسیده به نظر میرسید🌥🧸
از خواهر کوچولوم متنفرم. مثل کنه همیشه دنبالمه. حتی از وقتی توی استخر خفش کردم باز مثل سایه دنبالمه🍋🍸
نصفه شب بیدار شدم تا برم آب بخورم
صدای زنمو شنیدم که داشت با تلفن حرف میزد
سرمو چرخوندمو زنمو دیدم که رو کاناپه خوابیده بود🍓💚
♡ - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -♡
↶خودت زندگیتو بسآز دختر! 🍶🍰-
.🥣🌸.᭄
.🥡🧡.
۳.۵k
۲۸ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.