p48
وقتی به خیابون اصلی رسید جونگکوک رو ندید و با اینپا و
اونپا کردن منتظرش موند؛ اما همون موقع ماشینی که کنارخیابون پارک بود چند تا بوق زد و توجه تهیونگ رو جلب
کرد. با کمی دقت متوجه شد راننده جونگکوکه. کمی تعجب
کرد و داخل ماشین نشست و با خنده سالم کرد.
-ماشین کجا بود؟
جونگکوک خودشو کمی جلو کشید و دستهاش دور تهیونگ
حلقه شد. بوسهی سریعی به نوک بینیش زد و تهیونگ فهمیده
بود که این کار مورد عالقهی جونگکوکه.
-جین هیونگ...مال اونه. برای یکی دو روز قرض گرفتم. برای
یه قرار طولانی
با لبخند گفت و بعد چشمک زد و باعث شد تهیونگ با صدای
بلند بخنده. جونگکوک ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.
-جین هیونگ خیلی مهربونه. حس خوبی داره.
جونگکوک دست تهیونگ رو تو دستش گرفت و لبخند زد.
-همینطوره...بهت گفته بودم که.
-اومممم...اما کوک...تو گواهینامه داری؟
چشمهاشو ریز کرد و نگاه مشکوکی به جونگکوک انداخت.
-معلومه که دارم.جونگکوک ابروهاشو تو هم کشید و قیافهای به خودش گرفت که
به نظر بهش برخورده اما تهیونگ خندید.
-مطمئنی؟ امیدوارم سالم برگردیم.
-ته...منو مسخره نکن. نمیبینی چقد خوب میرونم؟
تهیونگ فقط خندید و جوابی نداد. جونگکوک هم لبخند زد و
دست تهیونگ رو محکمتر تو دستش گرفت.
-کجا میریم؟
با کنجکاوی پرسید و به نیم رخ جونگکوک نگاه کرد.
-میدونستی خیلی خوشگلی؟
ضربان قلب تهیونگ باال رفت و نگاهشو از شیشهی سمت
راستش به بیرون دوخت.
-عه...جواب سوالمو بده.
-اول تو جواب سوالمو بده.
شیطنت جونگکوک بیرون زده بود و تهیونگ به خاطر هیجان
زیادی که داشت احساس کرد نمیتونه به درستی نفس بکشه.
چون جونگکوک اینجا بود تا مثل همیشه اونو با کارها و
حرفاش غافلگیر کنه.
-آااااا...نمیدونم چرا. ولی تو تا حالا صد بار اینو بهم گفتی. پس آره...یه جورایی میدونم.
----------------
عامممم شرط بزارم ؟؟؟؟
اونپا کردن منتظرش موند؛ اما همون موقع ماشینی که کنارخیابون پارک بود چند تا بوق زد و توجه تهیونگ رو جلب
کرد. با کمی دقت متوجه شد راننده جونگکوکه. کمی تعجب
کرد و داخل ماشین نشست و با خنده سالم کرد.
-ماشین کجا بود؟
جونگکوک خودشو کمی جلو کشید و دستهاش دور تهیونگ
حلقه شد. بوسهی سریعی به نوک بینیش زد و تهیونگ فهمیده
بود که این کار مورد عالقهی جونگکوکه.
-جین هیونگ...مال اونه. برای یکی دو روز قرض گرفتم. برای
یه قرار طولانی
با لبخند گفت و بعد چشمک زد و باعث شد تهیونگ با صدای
بلند بخنده. جونگکوک ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.
-جین هیونگ خیلی مهربونه. حس خوبی داره.
جونگکوک دست تهیونگ رو تو دستش گرفت و لبخند زد.
-همینطوره...بهت گفته بودم که.
-اومممم...اما کوک...تو گواهینامه داری؟
چشمهاشو ریز کرد و نگاه مشکوکی به جونگکوک انداخت.
-معلومه که دارم.جونگکوک ابروهاشو تو هم کشید و قیافهای به خودش گرفت که
به نظر بهش برخورده اما تهیونگ خندید.
-مطمئنی؟ امیدوارم سالم برگردیم.
-ته...منو مسخره نکن. نمیبینی چقد خوب میرونم؟
تهیونگ فقط خندید و جوابی نداد. جونگکوک هم لبخند زد و
دست تهیونگ رو محکمتر تو دستش گرفت.
-کجا میریم؟
با کنجکاوی پرسید و به نیم رخ جونگکوک نگاه کرد.
-میدونستی خیلی خوشگلی؟
ضربان قلب تهیونگ باال رفت و نگاهشو از شیشهی سمت
راستش به بیرون دوخت.
-عه...جواب سوالمو بده.
-اول تو جواب سوالمو بده.
شیطنت جونگکوک بیرون زده بود و تهیونگ به خاطر هیجان
زیادی که داشت احساس کرد نمیتونه به درستی نفس بکشه.
چون جونگکوک اینجا بود تا مثل همیشه اونو با کارها و
حرفاش غافلگیر کنه.
-آااااا...نمیدونم چرا. ولی تو تا حالا صد بار اینو بهم گفتی. پس آره...یه جورایی میدونم.
----------------
عامممم شرط بزارم ؟؟؟؟
۸۷۲
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.