تکپارتی جیهوپ (قسمت اول)
وارد حیاط دانشگاه شد و با چشماش دنبال دختر گشت،هوا ابری بود و ممکن بود هر لحظه بارون شدیدی شروع شه
هرچقدر که بیشتر می گشت،بیشتر احساس نگرانی میکرد و میترسید ا/ت بلای بدی سر خودش آورده باشه
-هوسوکا…من اینجام
پسر با صدایی که از پشتش شنید سریعا برگشت و نگاهی به سرتاپای ا/ت کرد؛چشمای اشکی و صدای گرفته،موهای ژولیده و زخمکوچیکی که روی مچ دستش بود
با قدم های بلندی خودش رو به دختر رسوند و محکم بغلش کرد
+ترسوندیم ورورجک
دختر لبخند تلخی از اسمی که همیشه باهاش از طرف هوسوک صدا می شد زد و خودش رو در آغوش هوسوک رها کرد
+چرا داری چشمای خوشگلت رو خراب میکنی؟
حالا روی زمین نشسته بودند و به دیوار پشتی دانشگاه تکیه داده بودند،البته در آغوش هم
-چون که دوباره اون استاد چاقالوعه اذیتم کرد و جلوی همه جوری مچ دستم رو کشید که نزدیک بود از دردش جیغم بره هوا
از این حرف دختر هوسوک اخمی رو چهره ش نقش بست،دست دختر رو بالا آورد و روی زخمش بوسه ای کاشت
+حسابش رو میزارم کف دستش….فکر کرده کیه که داره با دوست دختر جانگ هوسوک،استاد ریاضیات اینجوری رفتار میکنه؟کوفتهبرنجی الدنگ!
ا/ت خنده ای از حرفای هوسوک کرد و با چشمای اشک آلود بهش نگاه نگرانی انداخت
-هوسوکا….بد نیست اینجوری اینجا نشستیم؟اگه یکی بهمونو ببینه___
هوسوک انگشت اشاره ش رو روی لبای دختر قرار داد و با لبخند دلگرم کننده ای به ا/ت زل زد
+اصلا دوست ندارم از اینجور حرفا ازت بشنوم،چون هم من هم تو میدونیم که رابطه داشتن دانشجو و استاد خلاف قوانین دانشگاهنیست
-ولی اخه__
پسر دوباره وسط حرف ا/ت پرید و نذاشت حرفش رو تکمیل کنه
+ولی اخه نداریم….برام مهم نیست بقیه راجبمون چی فکر کنن .....
لایک کنین اینقدر فیکای قشنگ میزارم
یه کار نکنین گریه کنم😅🙂
هرچقدر که بیشتر می گشت،بیشتر احساس نگرانی میکرد و میترسید ا/ت بلای بدی سر خودش آورده باشه
-هوسوکا…من اینجام
پسر با صدایی که از پشتش شنید سریعا برگشت و نگاهی به سرتاپای ا/ت کرد؛چشمای اشکی و صدای گرفته،موهای ژولیده و زخمکوچیکی که روی مچ دستش بود
با قدم های بلندی خودش رو به دختر رسوند و محکم بغلش کرد
+ترسوندیم ورورجک
دختر لبخند تلخی از اسمی که همیشه باهاش از طرف هوسوک صدا می شد زد و خودش رو در آغوش هوسوک رها کرد
+چرا داری چشمای خوشگلت رو خراب میکنی؟
حالا روی زمین نشسته بودند و به دیوار پشتی دانشگاه تکیه داده بودند،البته در آغوش هم
-چون که دوباره اون استاد چاقالوعه اذیتم کرد و جلوی همه جوری مچ دستم رو کشید که نزدیک بود از دردش جیغم بره هوا
از این حرف دختر هوسوک اخمی رو چهره ش نقش بست،دست دختر رو بالا آورد و روی زخمش بوسه ای کاشت
+حسابش رو میزارم کف دستش….فکر کرده کیه که داره با دوست دختر جانگ هوسوک،استاد ریاضیات اینجوری رفتار میکنه؟کوفتهبرنجی الدنگ!
ا/ت خنده ای از حرفای هوسوک کرد و با چشمای اشک آلود بهش نگاه نگرانی انداخت
-هوسوکا….بد نیست اینجوری اینجا نشستیم؟اگه یکی بهمونو ببینه___
هوسوک انگشت اشاره ش رو روی لبای دختر قرار داد و با لبخند دلگرم کننده ای به ا/ت زل زد
+اصلا دوست ندارم از اینجور حرفا ازت بشنوم،چون هم من هم تو میدونیم که رابطه داشتن دانشجو و استاد خلاف قوانین دانشگاهنیست
-ولی اخه__
پسر دوباره وسط حرف ا/ت پرید و نذاشت حرفش رو تکمیل کنه
+ولی اخه نداریم….برام مهم نیست بقیه راجبمون چی فکر کنن .....
لایک کنین اینقدر فیکای قشنگ میزارم
یه کار نکنین گریه کنم😅🙂
۸۵.۰k
۲۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.