در خیالات خودم زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه، ا
در خیالات خودم زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست باز میخندی و میپرسی حالت بهتر است؟ باز میخندم که خیلی..گرچه میدانی که نیست شعر می خوانم برایت واژه ها گل می کنند یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست چشم می دوزم به چشمت میشود دست هایم را بگیری بین دست هایی که نیست؟ وقت رفتن میشود با بغض میگویم نرو پشت پایت اشک میریزم در ایوانی که نیست میروی و خانه لبریز از نبودت می شود باز تنها میشوم با یاد تو که نیستی
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است باور اینکه نباشی کار آسانی نیست
برای ماه گم شده ام.
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است باور اینکه نباشی کار آسانی نیست
برای ماه گم شده ام.
۴۲
۲۹ مهر ۱۴۰۳