فیک گربه کوچولو

PART7

ادمین: کوک داشت از اتاق میرفت بیرون که یهو پاش پیج خورد و افتاد روی لینا ، بعد از چند دقیقه بهم نگاه کردن ، کوک از روی لینا بلند شد و انگار چیزی اتفاق نیوفتاده رفت بیرون

لینا: وایی الان چیشد؟( تو ذهنش)
کوک: وای چیکار کنم عاشقش شدم واقعا(تو ذهنش)
ادمین خوشگلتون:
کوک رفت پایین و صبحانه رو اماده کرد و لینا رو صدا زد
وقتی لینا اومد پایین ، میخواست بره رو صندلی بشینه پاش به پایه ی صندلی گیر کرد و داشت می افتاد که کوک گرفتش
کوک: عشقم خوبی؟(ترسیده بود و هُل شد)
لینا : چی؟؟!(تعجب و خجالت زیاد)
کوک: امم اِم ه.یچ.یی
لینا: یعنو اونم عاشقمه؟( تو ذهنش)
( کوک لینا رو بلند کرد:)
کوک: لینا میشه منشیم بشی؟
لینا : نمیدونم امم اره
کوک: مرسیی
لینا : صبحانه بخوریم ؟
کوک: اره بشین
پرش زمان به بعد از صبحانه:
کوک : خب من دیگه میرم شرکت بابام باید بهش یه چیزی بگم ، تو میای ؟
لینا :اگه اشکالی نداره میام
کوک: باشه برو لباس بپوش، ولی تو لباس انسان نداری که (این لباسی که الان تن لیناعه لباسه کوکه)
لینا: پس چیکا کنیم؟
کوک: توی راه برات لباس میگیرم
لینا:باشه
اتمام این پارت
لطفا حمایت کنید
شرط
۲۳ لایک
۶فالور
شرطا برسه پارت میزارم
میخوام یه فیک دیگه رو شروع کنم پس حمایت کنید 🖤
راستی ۶۰۰ تایی شدنمون مبارککک💜💟