فیک تهیونگ پارت 6
(بابت اشتباه تایپی ها معذرت میخوام چون سریع مینویسم اشتباه داره)
از زبان ا/ت
تهیونگ گفت: باشه برو حموم به خدمتکارا میگم لباس بزارن برات
اینو گفت و رفت
رفتم حموم و ۱۵ دقیقه بعد در اومدم از حموم لباس پوشیدم و چشمم به به نوشته خورد که نوشته بود ( بیا طبقه ی پایین برای غذا )
رفتم پایین و جونگ کوک و تهیونگ رو سر میز دیدم
به جونگ کوک سلام دادم ولی به تهیونگ نه
رفتم و نشستم که تهیونگ بهم نگاه کرد و گفت: خانوم ا/ت سلام بلد نیستی
گفتم: دیدی که به جونگ کوک سلام دادم
گفت: پس من این وسط چی غلطی میکنم ؟
جونگ کوک گفت: بزارید ازدواج کنید بعد دعوا کنید
تهیونگ گفت: تا موقعی که ایشون اخلاق گندش رو کنار نذاره همینه
گفتم: من اخلاقم گنده یا تو ؟ لقب های خودت رو به من نده 😒
غذام رو خوردم و گفتم: من وسایلم رو لازم دارم
تهیونگ گفت: لازم نکرده
مثل بچه های دو ساله شروع کردم به غر زدن
جونگ کوک گفت: باشه میرسم وسایلت رو میاریم
تهیونگ داشت به جونگ کوک بد نگاه میکرد که منم خواستم لجش رو در بیارم
رفتم و جونگ کوک رو بغلم کردم و گفتم ممنونم
تهیونگ یه داد سرم زد و گفت: بیا داخل اتاقم باهات کار دارم
همراهش رفتم داخل اتاقش
توی اتاقش بوی ادکلن تند بود
خیلی زیاد بود بو
یه لباس پرت کرد سمتم و گفت اینو بپوش که بریم وسایلت رو بیاریم
گفتم: چته تو چرا لباس رو پرت میکنی ؟؟
گفت: همین دارم اجازه میدم بری وسایلت رو بیاری باید از خدات باشه
رفتم داخل اتاقم و لباسم رو پوشیدم
اومدم بیرون و به تهیونگ گفتم بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم عمارت ما
از زبان ا/ت
تهیونگ گفت: باشه برو حموم به خدمتکارا میگم لباس بزارن برات
اینو گفت و رفت
رفتم حموم و ۱۵ دقیقه بعد در اومدم از حموم لباس پوشیدم و چشمم به به نوشته خورد که نوشته بود ( بیا طبقه ی پایین برای غذا )
رفتم پایین و جونگ کوک و تهیونگ رو سر میز دیدم
به جونگ کوک سلام دادم ولی به تهیونگ نه
رفتم و نشستم که تهیونگ بهم نگاه کرد و گفت: خانوم ا/ت سلام بلد نیستی
گفتم: دیدی که به جونگ کوک سلام دادم
گفت: پس من این وسط چی غلطی میکنم ؟
جونگ کوک گفت: بزارید ازدواج کنید بعد دعوا کنید
تهیونگ گفت: تا موقعی که ایشون اخلاق گندش رو کنار نذاره همینه
گفتم: من اخلاقم گنده یا تو ؟ لقب های خودت رو به من نده 😒
غذام رو خوردم و گفتم: من وسایلم رو لازم دارم
تهیونگ گفت: لازم نکرده
مثل بچه های دو ساله شروع کردم به غر زدن
جونگ کوک گفت: باشه میرسم وسایلت رو میاریم
تهیونگ داشت به جونگ کوک بد نگاه میکرد که منم خواستم لجش رو در بیارم
رفتم و جونگ کوک رو بغلم کردم و گفتم ممنونم
تهیونگ یه داد سرم زد و گفت: بیا داخل اتاقم باهات کار دارم
همراهش رفتم داخل اتاقش
توی اتاقش بوی ادکلن تند بود
خیلی زیاد بود بو
یه لباس پرت کرد سمتم و گفت اینو بپوش که بریم وسایلت رو بیاریم
گفتم: چته تو چرا لباس رو پرت میکنی ؟؟
گفت: همین دارم اجازه میدم بری وسایلت رو بیاری باید از خدات باشه
رفتم داخل اتاقم و لباسم رو پوشیدم
اومدم بیرون و به تهیونگ گفتم بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم عمارت ما
۱۰.۱k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.