فیک 𝖒𝖞 𝖘𝖜𝖊𝖊𝖙 𝖑𝖔𝖛𝖊 🐢🙇🏻♀️🧶پارت⁶
مونیکا « خب کسی اینو نمیدونه... چون قدرتتون رو از دست دادید و اینجا نبودید که جادوگر ها قدرتتون رو نمایان کنن نمیتونم چیزی بگم اما توی طالعتون صاحب قدرت شکست ناپذیری هستید
لیندا « خیلی خب.... یه سوال دیگه..چرا ولیعهد از پدرم متنفره و اونو دشمن خودش میدونه؟
مونیکا « خب.. خب راستش عالیجناب و نخست وزیر تاکید داشتن اینو بهتون نگم
لیندا « بگو این یه دستوره
مونیکا « خب ... راستش و پدرتون با طبیب امپراطور پیشین دست
راوی « با ورود جیهوپ مونیکا ترسیده عقب رفت و حرفش رو ادامه نداد
جیهوپ « مگه قرار نبود چیزی درباره این موضوع به ملکه نگید؟
مونیکا « م.. منو عفو کنید سرورم
لیندا « اون تقصیری نداره من بهش دستور دادم
جیهوپ « مونیکا.. تال تال ندیمه ها رو مرخص کنید میخوام با ملکه تنها باشم
تاتال و مونیکا « اطاعت
لیندا « چشمای قهوه ایشون ارام بود.. میشد ساعت ها نشست و محو زیبایی بیش تر حد ولیعهد شد... بالاخره بعد از سکوتی طولانی روی مبل روبه روم نشست و به حرف اومد
جیهوپ « تمایلی ندارم زیاد شما رو ببینم الانم اومدم همه چیز رو براتون روشن کنم... ما به اسم زن و شوهریم و هیچ علاقه ای بین ما نیست و نباید باشه... تو دختر دشمن و قاتل پدر منی... مارک فردا هم برای حفظ سلطنت و قوانین سرزمین انجام میشه .. بهتر بود مخفی میموندی
لیندا « از همون لحظه ای که وارد اینجا شدم میدونستم قراره این حرفها رو بشنوم اما نمیدونم چرا قلبم با شنیدن این حرفها به درد اومد... میتونستم خورد شدن قلبم رو حس کنم...
راوی « ولیعهد بدون هیچ حرفی سمت در اتاق رفت اما با سخن لیندا سرجاش میخکوب شد
لیندا « شنیده بودم حاکم عادل و با ذکاوتی هستید... چطور به این راحتی کسی رو قضاوت میکنید که حتی نمیدونید چطور و بدست چه کسی با چه شرایطی بزرگ شده ؟
جیهوپ « توقع همچین حرفی رو نداشتم... برگشتم سمتش و گفتم « اینکه چه کسی بزرگت کرده خونی که توی رگت جریان داره رو تغییر نمیده... تو خون اون شیطان سفت رو توی رگ هات داری...
لیندا « پس چرا منو نمیکشی؟
جیهوپ « مطمئن باش خطایی ازت سر بزنه همین کار رو میکنم
لیندا « با رفتن ولیعهد عصبی گلدون روی میز رو پرت کردم پایین و صدای بدی ایجاد کرد... مونیکا ترسیده اومد توی اتاق و با دیدن گلدون شکسته نگاهی به دست من انداخت
مونیکا « ملکه دستتون
لیندا « میخوام تنها باشم مونیکا
مونیکا « اما
لیندا « بیرون
راوی « مونیکا با وجود اینکه نگران لیندا بود از اتاق خارج شد....
لیندا « همیشه وقتی عصبی یا ناراحت بودم ساز میزدم... نگاهی به پیانو گوشه اتاق کردم و رفتم نشستم روی صندلی پیانو و شروع به نواختن کردم... همزمان قطرات اشکی که این همه مدت سعی در مخفی کردنشون داشتم صورتم رو خیس کرد... ..
لیندا « خیلی خب.... یه سوال دیگه..چرا ولیعهد از پدرم متنفره و اونو دشمن خودش میدونه؟
مونیکا « خب.. خب راستش عالیجناب و نخست وزیر تاکید داشتن اینو بهتون نگم
لیندا « بگو این یه دستوره
مونیکا « خب ... راستش و پدرتون با طبیب امپراطور پیشین دست
راوی « با ورود جیهوپ مونیکا ترسیده عقب رفت و حرفش رو ادامه نداد
جیهوپ « مگه قرار نبود چیزی درباره این موضوع به ملکه نگید؟
مونیکا « م.. منو عفو کنید سرورم
لیندا « اون تقصیری نداره من بهش دستور دادم
جیهوپ « مونیکا.. تال تال ندیمه ها رو مرخص کنید میخوام با ملکه تنها باشم
تاتال و مونیکا « اطاعت
لیندا « چشمای قهوه ایشون ارام بود.. میشد ساعت ها نشست و محو زیبایی بیش تر حد ولیعهد شد... بالاخره بعد از سکوتی طولانی روی مبل روبه روم نشست و به حرف اومد
جیهوپ « تمایلی ندارم زیاد شما رو ببینم الانم اومدم همه چیز رو براتون روشن کنم... ما به اسم زن و شوهریم و هیچ علاقه ای بین ما نیست و نباید باشه... تو دختر دشمن و قاتل پدر منی... مارک فردا هم برای حفظ سلطنت و قوانین سرزمین انجام میشه .. بهتر بود مخفی میموندی
لیندا « از همون لحظه ای که وارد اینجا شدم میدونستم قراره این حرفها رو بشنوم اما نمیدونم چرا قلبم با شنیدن این حرفها به درد اومد... میتونستم خورد شدن قلبم رو حس کنم...
راوی « ولیعهد بدون هیچ حرفی سمت در اتاق رفت اما با سخن لیندا سرجاش میخکوب شد
لیندا « شنیده بودم حاکم عادل و با ذکاوتی هستید... چطور به این راحتی کسی رو قضاوت میکنید که حتی نمیدونید چطور و بدست چه کسی با چه شرایطی بزرگ شده ؟
جیهوپ « توقع همچین حرفی رو نداشتم... برگشتم سمتش و گفتم « اینکه چه کسی بزرگت کرده خونی که توی رگت جریان داره رو تغییر نمیده... تو خون اون شیطان سفت رو توی رگ هات داری...
لیندا « پس چرا منو نمیکشی؟
جیهوپ « مطمئن باش خطایی ازت سر بزنه همین کار رو میکنم
لیندا « با رفتن ولیعهد عصبی گلدون روی میز رو پرت کردم پایین و صدای بدی ایجاد کرد... مونیکا ترسیده اومد توی اتاق و با دیدن گلدون شکسته نگاهی به دست من انداخت
مونیکا « ملکه دستتون
لیندا « میخوام تنها باشم مونیکا
مونیکا « اما
لیندا « بیرون
راوی « مونیکا با وجود اینکه نگران لیندا بود از اتاق خارج شد....
لیندا « همیشه وقتی عصبی یا ناراحت بودم ساز میزدم... نگاهی به پیانو گوشه اتاق کردم و رفتم نشستم روی صندلی پیانو و شروع به نواختن کردم... همزمان قطرات اشکی که این همه مدت سعی در مخفی کردنشون داشتم صورتم رو خیس کرد... ..
۶۹.۶k
۲۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.