↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟷𝟽
"2ساعت بعد"
"جونگکوک"
دیگه واقعا خسته شده بودم
نیاز داشتم تنها باشم،ولی میدونستم اونا اومدن حالمو خوب کنن
ولی واقعا نیاز به تنها بودن داشتم
جونگکوک:یاا شما خونه ندارین
که جیمین از آشپزخونه داد زد
جیمین:نه،تازه قراره لندن باهم زندگی کنیم خرگوشش
با گفتن خرگوش اعصابم خورد شد
ناخوداگاه داد زدم
جونگکوک:حق نداری به من بگی خرگوش،فقط ا/ت میتونه به من بگه خرگوش
که یهو متوجه این شدم که چی گفتم
جلو دهنمو گرفتم،که همشون از تو آشپزخونه اومدن پیشم
کلمو کردم تو بالشت تا نگاهمنکنن
که یهو..
جیمین:بیا اینو تست کن ببین خوشمزه یا نه
سرمو از بالشت آوردم بیرون
که دیدم شیرموز آورده
جونگکوک:شیرموزززز
مثل بچه های کوچیک خوشحال شده بودم
با خنده بهم نگاه میکردن
جیمین:هیچوقت بزرگ نمیشی تو
نیلا:کیوته
که تهیونگ نگاهش کرد
نیلا:ولی نه بیشتر از تو
که لبخندی رو لبای تهیونگ نشست
لِنا:خبب غذا حاضرهه
و همه به سمت آشپزخونه رفتیم
"ا/ت"
وای چقدر خوابیدم
رفتم سمت گوشیم که دیدم سی تا تماس از دست رفته از میا دارم
با خستگی زنگ زدم بهش
که جواب داد
میا:هی خوبی؟بچه خوبه؟بدنیا اومد؟رفته بودی اتاق عمل؟آره؟دختره یا پسر؟
ا/ت:عالی بود،دیوونه تازه ۹ماه نشد
میا:اوف خب جواب بده
ا/ت:خواب بودم خب عه
میا:باشه پس مواظب باش،بایییی
ا/ت:باش توعم،بای
بعد تماسو قطع کرد
بعداز اتاقش اومد بیرون و سمت آشپزخونه رفت
از تو کابینت یه طرف نودل برداشت و توش آب جوش ریخت
بعداز آماده شدنش نشست رو صندلی و شروع به خوردن کرد
که یهو گوشیش زنگ خورد....ادامه دارد
شرطا:
30تا لایک
15تا کامنت
و اینکه شرطا رو برسونیددد
#جونگکوک#فیک#فیکشن#بی_تی_اس
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟷𝟽
"2ساعت بعد"
"جونگکوک"
دیگه واقعا خسته شده بودم
نیاز داشتم تنها باشم،ولی میدونستم اونا اومدن حالمو خوب کنن
ولی واقعا نیاز به تنها بودن داشتم
جونگکوک:یاا شما خونه ندارین
که جیمین از آشپزخونه داد زد
جیمین:نه،تازه قراره لندن باهم زندگی کنیم خرگوشش
با گفتن خرگوش اعصابم خورد شد
ناخوداگاه داد زدم
جونگکوک:حق نداری به من بگی خرگوش،فقط ا/ت میتونه به من بگه خرگوش
که یهو متوجه این شدم که چی گفتم
جلو دهنمو گرفتم،که همشون از تو آشپزخونه اومدن پیشم
کلمو کردم تو بالشت تا نگاهمنکنن
که یهو..
جیمین:بیا اینو تست کن ببین خوشمزه یا نه
سرمو از بالشت آوردم بیرون
که دیدم شیرموز آورده
جونگکوک:شیرموزززز
مثل بچه های کوچیک خوشحال شده بودم
با خنده بهم نگاه میکردن
جیمین:هیچوقت بزرگ نمیشی تو
نیلا:کیوته
که تهیونگ نگاهش کرد
نیلا:ولی نه بیشتر از تو
که لبخندی رو لبای تهیونگ نشست
لِنا:خبب غذا حاضرهه
و همه به سمت آشپزخونه رفتیم
"ا/ت"
وای چقدر خوابیدم
رفتم سمت گوشیم که دیدم سی تا تماس از دست رفته از میا دارم
با خستگی زنگ زدم بهش
که جواب داد
میا:هی خوبی؟بچه خوبه؟بدنیا اومد؟رفته بودی اتاق عمل؟آره؟دختره یا پسر؟
ا/ت:عالی بود،دیوونه تازه ۹ماه نشد
میا:اوف خب جواب بده
ا/ت:خواب بودم خب عه
میا:باشه پس مواظب باش،بایییی
ا/ت:باش توعم،بای
بعد تماسو قطع کرد
بعداز اتاقش اومد بیرون و سمت آشپزخونه رفت
از تو کابینت یه طرف نودل برداشت و توش آب جوش ریخت
بعداز آماده شدنش نشست رو صندلی و شروع به خوردن کرد
که یهو گوشیش زنگ خورد....ادامه دارد
شرطا:
30تا لایک
15تا کامنت
و اینکه شرطا رو برسونیددد
#جونگکوک#فیک#فیکشن#بی_تی_اس
۲۱.۲k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.