A lovely design p9
Part 9
(فردا صبح)
(ا.ت ویو)
با کمر درد بیدار شدم و دیدم وااااااایییییییییییییییییییییییییییی تختم خونیه. اصن امروز چندمه ؟ ای بابااااااا😫 بزا ببینم ساعت چنده. خب خوبه ساعت ۵ صبحه کسی بیدار نیست. میتونم زود ببرم بزارمش لباسشویی و برگردم .
(پرش زمانی)
آخيش اینم به خوبی و خوشی گذشت خوب شد کسی بیدار نشدا؛ وگرنه از خجالت آب میشدم😅
(راوی ویو)
ولی یکدفعه ا.ت احساس دلدرد بسیار شدیدی حس کرد و دیگه نتونست روی پاش وایسه و روی زمین آشپزخونه افتاد؛ از شدت درد روی زمین بی صدا اشک میریخت . چند دقیقه بعد اعضا از خواب بیدار شدن و با ا.ت ای که داره روی زمین میخزه مواجه شدن😨😰
هوپی: هی هی ا.ت خوبی
تهیونگ: چی شده
کوک : شیرموز میخوای (•_• ودف)
ا.ت:خ..خوبم..ف..فقط..از..ت..تویکا..کابینت..م..مسکن...رو..ب...بدین..آآآآآآآههه
نامجون با استرس رفت سمت کابینت که مسکن بیاره ولی زد درو شکست (صحیح -_-)
جین : خاک بر سرت نکنن نامجون برو اونور بینیم
جین به ا.ت مسکن و به لیوان آب داد.
ا.ت مسکنو خورد و آروم گرفت بعد از چند دقیقه شروع کرد قهقهه زدن (فازا مازا اخوی °_°)
اعضا که با چشمان ته استکانی شده ا.ت را نگاه میکردند پرسیدن : چرا میخندی؟
ا.ت : من شنیده بودم که نامجون دست و پا چلفتیه ولی باور نداشتم🤣 ( پس فیک نویسا زر مفت میزنن ا.ت جان ؟ ) ا.ت: تو خفه (چشم)
To be continued...
(فردا صبح)
(ا.ت ویو)
با کمر درد بیدار شدم و دیدم وااااااایییییییییییییییییییییییییییی تختم خونیه. اصن امروز چندمه ؟ ای بابااااااا😫 بزا ببینم ساعت چنده. خب خوبه ساعت ۵ صبحه کسی بیدار نیست. میتونم زود ببرم بزارمش لباسشویی و برگردم .
(پرش زمانی)
آخيش اینم به خوبی و خوشی گذشت خوب شد کسی بیدار نشدا؛ وگرنه از خجالت آب میشدم😅
(راوی ویو)
ولی یکدفعه ا.ت احساس دلدرد بسیار شدیدی حس کرد و دیگه نتونست روی پاش وایسه و روی زمین آشپزخونه افتاد؛ از شدت درد روی زمین بی صدا اشک میریخت . چند دقیقه بعد اعضا از خواب بیدار شدن و با ا.ت ای که داره روی زمین میخزه مواجه شدن😨😰
هوپی: هی هی ا.ت خوبی
تهیونگ: چی شده
کوک : شیرموز میخوای (•_• ودف)
ا.ت:خ..خوبم..ف..فقط..از..ت..تویکا..کابینت..م..مسکن...رو..ب...بدین..آآآآآآآههه
نامجون با استرس رفت سمت کابینت که مسکن بیاره ولی زد درو شکست (صحیح -_-)
جین : خاک بر سرت نکنن نامجون برو اونور بینیم
جین به ا.ت مسکن و به لیوان آب داد.
ا.ت مسکنو خورد و آروم گرفت بعد از چند دقیقه شروع کرد قهقهه زدن (فازا مازا اخوی °_°)
اعضا که با چشمان ته استکانی شده ا.ت را نگاه میکردند پرسیدن : چرا میخندی؟
ا.ت : من شنیده بودم که نامجون دست و پا چلفتیه ولی باور نداشتم🤣 ( پس فیک نویسا زر مفت میزنن ا.ت جان ؟ ) ا.ت: تو خفه (چشم)
To be continued...
۶.۸k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.