part:⁸
part:⁸
تقریباً ساعته ⁸ بود خیلی گرسنم بود از شانس خوبم یه رستوران اونجا بود
کیونگ می: یونا؟ من خیلی گرسنمه میای بریم یه چی بخوریم؟
یونا: آره منم گرسنمه بریم
رفتیم داخل رستوران یه جا نشستیم و گارسونو صدا زدیم که سفارش بدیم
سفارشمونو دادیم و منتظر بودیم که حاضر بشه
♠
♠
♠
♠
غذامونو آوردن میخواستم شروع کنم به خوردن که یه چی یادم اومد
یونا: چیشده؟(با دهن پر)
کیونگ می: بهتره یه زنگ بزنم به سونگ هی بهش بگم برا شام منتظر من نمونه
یونا: آره بگو(دهنش پره)
(مکالمه تلفنی)
کیونگ می: الو؟سونگ هی؟
سونگ هی: بلع؟
کیونگ می: ببین برا شام منتظرم نمون منو یونا رفتیم رستوران
سونگ هی: باشه
کیونگ می: فعلا
سونگ هی: فعلا
بعد شروع کردم به خوردن که یهو یه صدای آشنایی به گوشم خورد که یونا گفت..
یونا: کیونگ می؟اون هیون وو نیست
کیونگ می: آره خودشه
داشتیم هیون وو رو نگا میکردیم که دخترای مدرسه دورش جمع شده بودن که یهو هیون وو اومد سمتمون
هیون وو: سلام
یونا: علیک
من هیچی نگفتم
هیون وو: هنوز نبخشیدیم!هه!
به خوردن ادامه دادم
هیون وو: چرا جوری رفتار میکنی انگار برات مهم نیستم؟!!
کیونگ می: چون واقعا نیستی
یونا:(داره سعی میکنه نخنده)
هیون وو: عزیزم این کارو با من نکن دیگه!!
کیونگ می: ببین کیم هیون وو من اون کیونگ می نیستم که برات میمرد برات گریه میکرد برات کیوت بود من کیونگ می جدیدم دختره سرسخت که دیگه گول تورو نمیخوره دیگه دوست نداره پس به نعفته به کیونگ می جدید عادت کنی
غذامونو تموم شده بود برا همین بلد شدیمو از اونجا رفتیم
یونا: آفرین دختر خوب زایش کردی
کیونگ می: حقش بود
.....계속.....
♪
♪
♪
♪
♪
(´∩。• ᵕ •。∩`)
تقریباً ساعته ⁸ بود خیلی گرسنم بود از شانس خوبم یه رستوران اونجا بود
کیونگ می: یونا؟ من خیلی گرسنمه میای بریم یه چی بخوریم؟
یونا: آره منم گرسنمه بریم
رفتیم داخل رستوران یه جا نشستیم و گارسونو صدا زدیم که سفارش بدیم
سفارشمونو دادیم و منتظر بودیم که حاضر بشه
♠
♠
♠
♠
غذامونو آوردن میخواستم شروع کنم به خوردن که یه چی یادم اومد
یونا: چیشده؟(با دهن پر)
کیونگ می: بهتره یه زنگ بزنم به سونگ هی بهش بگم برا شام منتظر من نمونه
یونا: آره بگو(دهنش پره)
(مکالمه تلفنی)
کیونگ می: الو؟سونگ هی؟
سونگ هی: بلع؟
کیونگ می: ببین برا شام منتظرم نمون منو یونا رفتیم رستوران
سونگ هی: باشه
کیونگ می: فعلا
سونگ هی: فعلا
بعد شروع کردم به خوردن که یهو یه صدای آشنایی به گوشم خورد که یونا گفت..
یونا: کیونگ می؟اون هیون وو نیست
کیونگ می: آره خودشه
داشتیم هیون وو رو نگا میکردیم که دخترای مدرسه دورش جمع شده بودن که یهو هیون وو اومد سمتمون
هیون وو: سلام
یونا: علیک
من هیچی نگفتم
هیون وو: هنوز نبخشیدیم!هه!
به خوردن ادامه دادم
هیون وو: چرا جوری رفتار میکنی انگار برات مهم نیستم؟!!
کیونگ می: چون واقعا نیستی
یونا:(داره سعی میکنه نخنده)
هیون وو: عزیزم این کارو با من نکن دیگه!!
کیونگ می: ببین کیم هیون وو من اون کیونگ می نیستم که برات میمرد برات گریه میکرد برات کیوت بود من کیونگ می جدیدم دختره سرسخت که دیگه گول تورو نمیخوره دیگه دوست نداره پس به نعفته به کیونگ می جدید عادت کنی
غذامونو تموم شده بود برا همین بلد شدیمو از اونجا رفتیم
یونا: آفرین دختر خوب زایش کردی
کیونگ می: حقش بود
.....계속.....
♪
♪
♪
♪
♪
(´∩。• ᵕ •。∩`)
۳.۳k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.