P12
P12
ویو نویسنده
کوک. ولی هیونگ جداً بغلش کردی
یونگی. اره و برای کارمم دلیل دارم
ته. اره.، دلیلت اینه که عاشق شدی*خنده*
یونگی. نه، دلیلم اینه که تازه از خواب بیدار شده بود خوابالو بود میخواست از پله ها بیوفته ولی به موقع گرفتمش، منم براید بغلش کردم تا دوباره نیوفته دردسری درست بشه
همه بجز یونگی و هوپی. آهااااااااااا
هوپی. میشه ی چیزی بگم؟
سولهی. اره، چرا اجازه میگیری
هوپی. من مسواک ندارم باید چکار کنم صبحا عادت ندارم بدونه مسواک غذا بخورم، اصلا میشه بگید قراره تا کی اینجا بمونم؟
یونگی. ممکنه تا یک روز، یک هفته یا حتی یک ماه اینجا بمونی تا مادرت رو پیدا کنیم
سولهی. مسواکم که قراره منو کوک و جین اوپا بریم پاساژ برای خرید لباس توهم باهامون بیا هم لباس بخر برای زمانی که اینجایی هم مسواک
ویو هوپی
فکر خوبیه شاید اونجا تونستم از دستشون فرار کنم
هوپی. باشه، و ممنون
سولهی. خواهش، ولی الان ی لباس از لباسای یونگی هیونگ بپوش تا بعد از ظهر بریم پاساژ
هوپی. نه نه.. همینا خوبه
جیمین. بیخیال پسر، هیونگ ی لباس بهش بده، این لباسا رو هم بزار تو لباسشویی تا بعد از ظهر خشک شن
یونگی. بیا ی لباس بهت بدم
هوپی. آخه...
یونگی. میای یا نه*ترسناک*
هوپی. ب.. باشه.. اومدم*ترس*
نامجون. هوی یکم ملاحضه کن این بچه هنوز با تو آشنایی نداره که مثل ما نترس باشه ی وقت از ترس سکته میکنه*خدانکنه*
یونگی. اگه حرف گوش کن باشه، منم باهاش خوب فتار میکنم، توهم مثل ی سنجاب حرف گوش کن بیا دنبالم
هوپی. سنجاب؟!
یونگی. به من هیچ ربطی نداره لقبیه که اینا دادن بهت چون شبیه
سنجابی
سرم رو برگردوندم طرفشون که همشون ی لبخند دندون نمایی زدن بیخیال شدم سرم رو کمی به نشونه احترام پایی اوردم و برگشتم سمت یونگی و دنبالش راه افتادم که....
ادمین میخواد اذیتتون کنه و تا فردا پارت بعد رو نمیزاره مگر اینکه کامت ها به 10 تا برسه چون اصلا کامنت نمیزارین خیلی کم میزارین
ویو نویسنده
کوک. ولی هیونگ جداً بغلش کردی
یونگی. اره و برای کارمم دلیل دارم
ته. اره.، دلیلت اینه که عاشق شدی*خنده*
یونگی. نه، دلیلم اینه که تازه از خواب بیدار شده بود خوابالو بود میخواست از پله ها بیوفته ولی به موقع گرفتمش، منم براید بغلش کردم تا دوباره نیوفته دردسری درست بشه
همه بجز یونگی و هوپی. آهااااااااااا
هوپی. میشه ی چیزی بگم؟
سولهی. اره، چرا اجازه میگیری
هوپی. من مسواک ندارم باید چکار کنم صبحا عادت ندارم بدونه مسواک غذا بخورم، اصلا میشه بگید قراره تا کی اینجا بمونم؟
یونگی. ممکنه تا یک روز، یک هفته یا حتی یک ماه اینجا بمونی تا مادرت رو پیدا کنیم
سولهی. مسواکم که قراره منو کوک و جین اوپا بریم پاساژ برای خرید لباس توهم باهامون بیا هم لباس بخر برای زمانی که اینجایی هم مسواک
ویو هوپی
فکر خوبیه شاید اونجا تونستم از دستشون فرار کنم
هوپی. باشه، و ممنون
سولهی. خواهش، ولی الان ی لباس از لباسای یونگی هیونگ بپوش تا بعد از ظهر بریم پاساژ
هوپی. نه نه.. همینا خوبه
جیمین. بیخیال پسر، هیونگ ی لباس بهش بده، این لباسا رو هم بزار تو لباسشویی تا بعد از ظهر خشک شن
یونگی. بیا ی لباس بهت بدم
هوپی. آخه...
یونگی. میای یا نه*ترسناک*
هوپی. ب.. باشه.. اومدم*ترس*
نامجون. هوی یکم ملاحضه کن این بچه هنوز با تو آشنایی نداره که مثل ما نترس باشه ی وقت از ترس سکته میکنه*خدانکنه*
یونگی. اگه حرف گوش کن باشه، منم باهاش خوب فتار میکنم، توهم مثل ی سنجاب حرف گوش کن بیا دنبالم
هوپی. سنجاب؟!
یونگی. به من هیچ ربطی نداره لقبیه که اینا دادن بهت چون شبیه
سنجابی
سرم رو برگردوندم طرفشون که همشون ی لبخند دندون نمایی زدن بیخیال شدم سرم رو کمی به نشونه احترام پایی اوردم و برگشتم سمت یونگی و دنبالش راه افتادم که....
ادمین میخواد اذیتتون کنه و تا فردا پارت بعد رو نمیزاره مگر اینکه کامت ها به 10 تا برسه چون اصلا کامنت نمیزارین خیلی کم میزارین
۵۱۵
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.