هاله ای از ابهام...part³⁰
در حالی که لقمه رو بزور تو دهنش جا میداد داد زد
-خدافظ چاگی
حوصله رانندگی نداشت پس اوبِر گرفت
بعد از گذشت چند دقیقه گرم صحبت با راننده شد
-کاملا حق با شماست مستر...اما خب نمیشه به همه فهموند.
-بله بله...نمیشه اما همین منو شما عضو کوچکی از جامعه میتونیم موثر باشیم
درباره مسائل مزخرف روز حرف میزدن..خودشونم میدونستن فقط دارن وقت تلف میکنن اما خب از سکوت که بهتر بود!
-خلاصه که آقای..ببخشید اسم شریفتون رو میتونم بدونم؟
-اوه حتما من وواینیول هستم...و شما؟؟
-من دوبک هان هستم..خوشبختم..
زنگ گوشیش به صدا در اومد...
-به چه عجب...ما بلخره صدای شمارو شنیدیم مسترکیم
-اینطوری نگو یول...درگیر بودم..دانشگاهی؟؟
-نه تو راهم تقریبا دارم میرسم
-باشه...رسیدی خبر بده یول
-باشه بای
-خدافظ چاگی
حوصله رانندگی نداشت پس اوبِر گرفت
بعد از گذشت چند دقیقه گرم صحبت با راننده شد
-کاملا حق با شماست مستر...اما خب نمیشه به همه فهموند.
-بله بله...نمیشه اما همین منو شما عضو کوچکی از جامعه میتونیم موثر باشیم
درباره مسائل مزخرف روز حرف میزدن..خودشونم میدونستن فقط دارن وقت تلف میکنن اما خب از سکوت که بهتر بود!
-خلاصه که آقای..ببخشید اسم شریفتون رو میتونم بدونم؟
-اوه حتما من وواینیول هستم...و شما؟؟
-من دوبک هان هستم..خوشبختم..
زنگ گوشیش به صدا در اومد...
-به چه عجب...ما بلخره صدای شمارو شنیدیم مسترکیم
-اینطوری نگو یول...درگیر بودم..دانشگاهی؟؟
-نه تو راهم تقریبا دارم میرسم
-باشه...رسیدی خبر بده یول
-باشه بای
۱.۹k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.