یه دیوونه دنبالم کرده!!!(PART12)
راهرو طبقه بالا شدیم سولی با صحنه پیش روش متوقف شد..
_ پسر منه؟(سولی با لبخند گفت ولی داخل چشماش اشک جمع شد)
کایلا و جونگچی داشتن باهم دنبال بازی میکردن و می خندیدن، وقتی اون پسر مارو دید وایستاد و آروم دستش رو برامون تکون داد.
سولی یه دفعه کیفش از دستش افتاد و بدو بدو رفت سمت پسر و زانو زد و بغلش کرد، جونگچی سریع زن رو شناخت و بغلش کرد، به لارا می گفت مامان ولی می دونست مادر واقعیش کیه، با گریه به صورتش پسر نگاه کرد و همه جا صورتش رو چک کرد ببینه سالمه یا نه..
_اذیتت که نکرده؟(با گریه)
_نه اوما، زیاد باهام سر و کله نمیزنه.
(اینو بگم که آجوما خونه جی هوپ خبر داشت سولی کجا زندگی میکنه و جونگچی رو هر چند وقت یه بار به خونش می برد تا مادرش رو ببینه)_اوشب پیش خودم می خوابی دلم نمی خواد پیش بابات باشی!
_باش ماما.
هیچکس متوجه کایلا معذب که کنار دیوار وایستاده بود نشده بود که سولی بهش خیره شد.
_این دختر چشم درشت دورگه کیه؟!
لبخند ساده ای روی لب هام اومد، سولی خیلی مهربون بود، با اینکه پسرش رو تازه دیده بود ولی بازم به بقیه توجه میکرد.
_من کایلام (آروم به سمت جلو قدم برداشت)
یه دفعه سولی کایلا رو گرفت داخل بغلش و هردو رو داخل بغلش فشرد.
.
با سولی رفتیم داخل اتاق من، کایلا و جونگچی پشت سر ما میومدن ولی کایلا دست جونگچی رو گرفت و راه رو کج کرد سمت اتاق تلسکوپ، داخل اون اتاق میشد ماه و ستاره ها و همین طور سیاره های دیگه رو ببینی و داخلش پر کرده بودن از کتاب ها ماورایی و همین طور انواع تلسکوپ و دوربین، حتی جونگکوک یه دوربین پرنده داشت که همیشه روی میز بود می تونست باهاش همه جارو چرخ بزنه...
_ پسر منه؟(سولی با لبخند گفت ولی داخل چشماش اشک جمع شد)
کایلا و جونگچی داشتن باهم دنبال بازی میکردن و می خندیدن، وقتی اون پسر مارو دید وایستاد و آروم دستش رو برامون تکون داد.
سولی یه دفعه کیفش از دستش افتاد و بدو بدو رفت سمت پسر و زانو زد و بغلش کرد، جونگچی سریع زن رو شناخت و بغلش کرد، به لارا می گفت مامان ولی می دونست مادر واقعیش کیه، با گریه به صورتش پسر نگاه کرد و همه جا صورتش رو چک کرد ببینه سالمه یا نه..
_اذیتت که نکرده؟(با گریه)
_نه اوما، زیاد باهام سر و کله نمیزنه.
(اینو بگم که آجوما خونه جی هوپ خبر داشت سولی کجا زندگی میکنه و جونگچی رو هر چند وقت یه بار به خونش می برد تا مادرش رو ببینه)_اوشب پیش خودم می خوابی دلم نمی خواد پیش بابات باشی!
_باش ماما.
هیچکس متوجه کایلا معذب که کنار دیوار وایستاده بود نشده بود که سولی بهش خیره شد.
_این دختر چشم درشت دورگه کیه؟!
لبخند ساده ای روی لب هام اومد، سولی خیلی مهربون بود، با اینکه پسرش رو تازه دیده بود ولی بازم به بقیه توجه میکرد.
_من کایلام (آروم به سمت جلو قدم برداشت)
یه دفعه سولی کایلا رو گرفت داخل بغلش و هردو رو داخل بغلش فشرد.
.
با سولی رفتیم داخل اتاق من، کایلا و جونگچی پشت سر ما میومدن ولی کایلا دست جونگچی رو گرفت و راه رو کج کرد سمت اتاق تلسکوپ، داخل اون اتاق میشد ماه و ستاره ها و همین طور سیاره های دیگه رو ببینی و داخلش پر کرده بودن از کتاب ها ماورایی و همین طور انواع تلسکوپ و دوربین، حتی جونگکوک یه دوربین پرنده داشت که همیشه روی میز بود می تونست باهاش همه جارو چرخ بزنه...
۱۳.۸k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.