فیک جین قلعه سیاه
فیک جین قلعه سیاه
(پارت۴۰ )
از زبان جین
رفتم جلوی سرد خونه واستادم اما دیگه قوت اینکه یه قدم دیگه بردارم رو نداشتم احساس ظعف میکردم که پرستار با عجله از بغلم رد شد حس خطر کردم به مامانم گفتم برو ببین چه خبره از پرستار بقلیم خواستم تا کمک کنه تا جنازه هارو نشونم بده جنازه بونا کوچوکه از زیر خاک دولت درش اورده بود دیگه همه چی تمومه ات برای هیچی هرچیو داشت از دست داد مامانم اومد گفت جین متاسفم اما قلب بونا ایست کرد اونم دیگه بینما نیست از این اتفاق فقط تو جون سالم بدر بردی دستمو گذاشتم روی گوشام و هی میگفتم بسه چشمام رو باز کرد
روز تولد
از زبان جین
چشمام روباز کردم ات داشت ماشه رو میکشید گفتم ات نه این کارو نکن اون مرد گفت چرا منمیخوام به دست ات بمیرم ات اون رو هول داد و دوباره شروعکرد بهکندن که یه صدوق از زیر زمین پیدا کردیم وقتی درشوباز کردیم بونا کوچولو داخلش بود کلی عرق کرده بود نبظش رو گرفتم زنده اس فقط بیهوش بود
از زبان ات
گفتممن دیگه این داستانو تموم میکنم اما قبلش حرصامو خالی میکنم یه لگد زدم توی دهنش محافظاش اصله ها شونو گذاشتن روی سرم اگه هرکدوم یه تیر میزدن تبدیل به ابکش میشدم جانگ بونگگفت دست تونو بکشید میخوام ببینمتا کجا قدرتش میکشه تا خواستم حرکت بعدیو بزنم بامشت زد روی لبموگوشه لبم زخمشد تعداد محافظام خیلیکمه اما اگه دعوا شدید تر بشه قطعاهمهرواز دستمیدم پس باید یه راه حلی باشه محافظام و به خصوص یوری اومدن سمتش گفتمنه این بین ما دوتاس
(پارت۴۰ )
از زبان جین
رفتم جلوی سرد خونه واستادم اما دیگه قوت اینکه یه قدم دیگه بردارم رو نداشتم احساس ظعف میکردم که پرستار با عجله از بغلم رد شد حس خطر کردم به مامانم گفتم برو ببین چه خبره از پرستار بقلیم خواستم تا کمک کنه تا جنازه هارو نشونم بده جنازه بونا کوچوکه از زیر خاک دولت درش اورده بود دیگه همه چی تمومه ات برای هیچی هرچیو داشت از دست داد مامانم اومد گفت جین متاسفم اما قلب بونا ایست کرد اونم دیگه بینما نیست از این اتفاق فقط تو جون سالم بدر بردی دستمو گذاشتم روی گوشام و هی میگفتم بسه چشمام رو باز کرد
روز تولد
از زبان جین
چشمام روباز کردم ات داشت ماشه رو میکشید گفتم ات نه این کارو نکن اون مرد گفت چرا منمیخوام به دست ات بمیرم ات اون رو هول داد و دوباره شروعکرد بهکندن که یه صدوق از زیر زمین پیدا کردیم وقتی درشوباز کردیم بونا کوچولو داخلش بود کلی عرق کرده بود نبظش رو گرفتم زنده اس فقط بیهوش بود
از زبان ات
گفتممن دیگه این داستانو تموم میکنم اما قبلش حرصامو خالی میکنم یه لگد زدم توی دهنش محافظاش اصله ها شونو گذاشتن روی سرم اگه هرکدوم یه تیر میزدن تبدیل به ابکش میشدم جانگ بونگگفت دست تونو بکشید میخوام ببینمتا کجا قدرتش میکشه تا خواستم حرکت بعدیو بزنم بامشت زد روی لبموگوشه لبم زخمشد تعداد محافظام خیلیکمه اما اگه دعوا شدید تر بشه قطعاهمهرواز دستمیدم پس باید یه راه حلی باشه محافظام و به خصوص یوری اومدن سمتش گفتمنه این بین ما دوتاس
۲.۹k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.