پارت ۴۴
جیمین. ا...ا.ت؟ ت...تو کی...کی برگشتی؟
هیچی نمیگفتم فقط به اون صحنه نگاه میکردم
جیمین. ببین گوش کن ا.ت بذار برات توضیح بدم
ا.ت. برو بیرون
جیمین. ا.ت نکن اینکارو
ا.ت. گفتم برو بیرون
جیمین. بذار توضی
ا.ت. گورتو گم کن ( عربده )
با دادی که زدم هوسوک و یونا و کای و کوک متوجه من شدن و سریع اومدن اونجایی که من بودم
کوک. ا.ت ت..تو برگشتی؟
ا.ت. اینقدر همه چی عوض شده؟ خیلی زود فراموش شدم نه؟ اینقدر زود که تو خونه من این عوضی اومده و تو داری میبوسیش؟ ( داد )
هوسوک. چ..چی؟ لونا اینجا چیکار میکنه؟ جیمین تو چیکار کردی؟
رفتم تو اتاق و یه سیلی زدم تو گوش جیمین
ا.ت. حیف من که بخشیدمت...حیف که اومدم ببینمت تا یه دل سیر بغلت کنم اما تو چه غلطی کردی؟
جیمین. مجبور بودم
ا.ت. دهنتو ببند ( داد ) مجبور بودی؟ * خنده
کوک. ا.ت آروم باش
ا.ت. * خنده...خوبه جیمین...خیلی خوبه...مجبور بودی لونا رو ببوسی...مجبور بودی منو ۱۰ روز زندانی کنی...نکنه مجبور میشی یه تیر هم تو سرم بزنی؟
لونا. عشقم ولش کن حسودیش شده
ا.ت. کای اینجایی؟
کای. آره خانم
ا.ت. هنوزم میتونم ازت بخوام کاری برام بکنی؟
کای. من همیشه درخدمت شمام
ا.ت. لونا رو ببر تو زیرزمین جیمین رو هم...
کای. آقای پارک رو هم ببرم؟
ا.ت. *نفس عمیق
یونا. کار اشتباهی نکن
ا.ت. نمیدونم چیکار کنم منه احمق هنوزم عاشقتم
هوسوک. تو که نمیخوای شکنجش کنی
ا.ت. نمیدونم
کوک. اولین باره میبینم اینقدر سردرگمی
ا.ت. اوف...ببرش توی اتاق من
کای. چشم
اون ۳ تا رفتن منم رفتم توی سالن رو مبل نشستم سرمو گذاشتم بین دستام که هوسوک اومد پیشم
هوسوک. خیلی دلم برات تنگ شده بود
بعد از اینکه این حرفو زد بغلش کردم...خیلی دلم برای این بغل تنگ شده بود
هوسوک. خیلی عوض شدی...خیلی بزرگ شدی
ا.ت. هوسوک چیکار کنم؟ تو بهم بگو...چطوری خیانتشو تحمل کنم؟
هوسوک. خوب به حرفم گوش کن ا.ت...اول بذار کامل حرفشو بزنه و بهش بگو کاری کنه که باور کنی بعد اون موقع قضاوت کن...زود تصمیم نگیر باشه؟
ا.ت. باشه
بعدش کوک اومد...از رو مبل بلند شدم و رفتم بغلش کردم
کوک. خیلی خوشگل شدی ا.ت
ا.ت. منو ببخش...ببخش که اونکارو باهات کردم...نباید اونطوری باهات حرف میزدم
کوک. نه تو تقصیری نداری
بعد ۵ مین از بغلش اومدم بیرون...رفتم پیش کای
ا.ت. کای
متعجب برگشت سمتم
ا.ت. دلم برات تنگ شده بود
اومد سمتم و منو تو بغلش گرفت
کای. خیلی نامردی...چرا رفتی؟ خیلی دلم برات تنگ شده بود...خیلی بزرگ شدی ا.ت
ا.ت. بالاخره ۵ سال گذشته
کای. آره
بعدش با کای حرف زدم و نوبت جیمین شد...یونا رو ندیدم حتما پیش لوناست اما باید برم پیش جیمین
رفتم توی اتاقم و درو باز کردم...وایساده بود و همینطوری داشت از این ور اتاق میرفت اونور
ا.ت. بشین
صدام توجهشو جلب کرد
جیمین. ا.ت من
ا.ت. گفتم بشین ( بلند )
رفت و نشست روی تخت
ا.ت. چرا؟ چرا همچین کاری کردی باهام؟
جیمین. مجبور بودم...لونا تحدیدم کرد...گفت اگه باهاش نخوابم تورو میکشه
ا.ت. تو هم باور کردی
جیمین. چاره دیگه ای نداشتم
ا.ت. تو فکر کردی من به همین راحتی ها میمیرم اونم به دست لونا؟
جیمین. نمیخواستم ریسک کنم ( بلند )
ا.ت. یادته ۵ سال پیش بهم گفتی اگه نمونم میتونی کوکو بکشی؟
هیچی نمیگفتم فقط به اون صحنه نگاه میکردم
جیمین. ببین گوش کن ا.ت بذار برات توضیح بدم
ا.ت. برو بیرون
جیمین. ا.ت نکن اینکارو
ا.ت. گفتم برو بیرون
جیمین. بذار توضی
ا.ت. گورتو گم کن ( عربده )
با دادی که زدم هوسوک و یونا و کای و کوک متوجه من شدن و سریع اومدن اونجایی که من بودم
کوک. ا.ت ت..تو برگشتی؟
ا.ت. اینقدر همه چی عوض شده؟ خیلی زود فراموش شدم نه؟ اینقدر زود که تو خونه من این عوضی اومده و تو داری میبوسیش؟ ( داد )
هوسوک. چ..چی؟ لونا اینجا چیکار میکنه؟ جیمین تو چیکار کردی؟
رفتم تو اتاق و یه سیلی زدم تو گوش جیمین
ا.ت. حیف من که بخشیدمت...حیف که اومدم ببینمت تا یه دل سیر بغلت کنم اما تو چه غلطی کردی؟
جیمین. مجبور بودم
ا.ت. دهنتو ببند ( داد ) مجبور بودی؟ * خنده
کوک. ا.ت آروم باش
ا.ت. * خنده...خوبه جیمین...خیلی خوبه...مجبور بودی لونا رو ببوسی...مجبور بودی منو ۱۰ روز زندانی کنی...نکنه مجبور میشی یه تیر هم تو سرم بزنی؟
لونا. عشقم ولش کن حسودیش شده
ا.ت. کای اینجایی؟
کای. آره خانم
ا.ت. هنوزم میتونم ازت بخوام کاری برام بکنی؟
کای. من همیشه درخدمت شمام
ا.ت. لونا رو ببر تو زیرزمین جیمین رو هم...
کای. آقای پارک رو هم ببرم؟
ا.ت. *نفس عمیق
یونا. کار اشتباهی نکن
ا.ت. نمیدونم چیکار کنم منه احمق هنوزم عاشقتم
هوسوک. تو که نمیخوای شکنجش کنی
ا.ت. نمیدونم
کوک. اولین باره میبینم اینقدر سردرگمی
ا.ت. اوف...ببرش توی اتاق من
کای. چشم
اون ۳ تا رفتن منم رفتم توی سالن رو مبل نشستم سرمو گذاشتم بین دستام که هوسوک اومد پیشم
هوسوک. خیلی دلم برات تنگ شده بود
بعد از اینکه این حرفو زد بغلش کردم...خیلی دلم برای این بغل تنگ شده بود
هوسوک. خیلی عوض شدی...خیلی بزرگ شدی
ا.ت. هوسوک چیکار کنم؟ تو بهم بگو...چطوری خیانتشو تحمل کنم؟
هوسوک. خوب به حرفم گوش کن ا.ت...اول بذار کامل حرفشو بزنه و بهش بگو کاری کنه که باور کنی بعد اون موقع قضاوت کن...زود تصمیم نگیر باشه؟
ا.ت. باشه
بعدش کوک اومد...از رو مبل بلند شدم و رفتم بغلش کردم
کوک. خیلی خوشگل شدی ا.ت
ا.ت. منو ببخش...ببخش که اونکارو باهات کردم...نباید اونطوری باهات حرف میزدم
کوک. نه تو تقصیری نداری
بعد ۵ مین از بغلش اومدم بیرون...رفتم پیش کای
ا.ت. کای
متعجب برگشت سمتم
ا.ت. دلم برات تنگ شده بود
اومد سمتم و منو تو بغلش گرفت
کای. خیلی نامردی...چرا رفتی؟ خیلی دلم برات تنگ شده بود...خیلی بزرگ شدی ا.ت
ا.ت. بالاخره ۵ سال گذشته
کای. آره
بعدش با کای حرف زدم و نوبت جیمین شد...یونا رو ندیدم حتما پیش لوناست اما باید برم پیش جیمین
رفتم توی اتاقم و درو باز کردم...وایساده بود و همینطوری داشت از این ور اتاق میرفت اونور
ا.ت. بشین
صدام توجهشو جلب کرد
جیمین. ا.ت من
ا.ت. گفتم بشین ( بلند )
رفت و نشست روی تخت
ا.ت. چرا؟ چرا همچین کاری کردی باهام؟
جیمین. مجبور بودم...لونا تحدیدم کرد...گفت اگه باهاش نخوابم تورو میکشه
ا.ت. تو هم باور کردی
جیمین. چاره دیگه ای نداشتم
ا.ت. تو فکر کردی من به همین راحتی ها میمیرم اونم به دست لونا؟
جیمین. نمیخواستم ریسک کنم ( بلند )
ا.ت. یادته ۵ سال پیش بهم گفتی اگه نمونم میتونی کوکو بکشی؟
۵.۲k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.