وانشات تهیونگ🙂
سلااااام
🌈نام وانشات:احساس؟🌈
🔥پارت:۱۵🔥
🌒خواستم از روی تخت بلند شم ک یهو گوشیم زنگ خورد ک دیدم مامانمه
سریع گوشیمو برداشتم و جواب دادم
مادر:سلام ریسا جان خوبی دخترم؟
ریسا:سلام مامانیییی ظهرت بخیر
مرسی شما خوبین؟
مادر:اره دخترم منم خوبم
ریسا:خداروشکر
مادر:خب چخبرا چکارا میکنی درسا خوبه؟
ریسا:ممنون بد نیس
مادر:عزیزم.....همخونه ت کیه؟
ریسا:همخونه م تهیونگ هست ک ما تازه با هم آشنا شدیم و الان همخونه ایم اون پسر خیلی مهربون و خوبه نگران من نباش
ویو تهیونگ:رفتم دم در فالگوش وایسادم
ووووی ریسا داشت میگفت من خیلی مهربون و خوبم
باورم نمیشد.... خیلی خوشحال بودم ک تونستم اونم خوشحال کنم همینجوری داشتم گوش میدادم
مادر:خب پس خداروشک
میگم ک دخترم شما الان پارتنر هم هستین؟
ریسا:بله مامان
مادر:امیدوارم ک زندگیتون ب خوبی و خوشی بگذره
ریسا:ممنون
راستی مامان میدونی ک ما تا ۶ روز دیگ تعطیلیم؟
مادر:عع واقعا
پس یکم استراحت میکنی
میای خونه؟
ریسا:ن مدیرمون گفت باید ده شب رو توخونه هامون بمونیم
مادر:اها باشه دخترم
ریسا:مامانی کارم داشتی زنگ زدی؟
مادر:ن فقط میخواستم حالتو بپرسم
ریسا:ممنونم ک نگرانمی..نگران نباش من حالم خوبه
با وجود پارتنرم حالم خیلی خوبه اون خیلی جذاب و کیوت و مهربون و دل رحم هست
مادر:خداروشک ک خوشحال در کنار هم هستید
راستی قضیه برادرتو میدونی دیگه؟
ریسا:آره مامان میدونم
و دیگه نمیخوام راجع بهش صحبت کنم خیلی نگران خودمم ک نزدیک ۱۲ ساله ذهنم درگیره پسر دشمن مون هست
مادر:درکت میکنم دخترم
ریسا:خب مامان جون من برم
ب بابا و آجوما سلام برسون
خداحافظ:)
مادر:باشه دخترم شماهم ب تهیونگ جان سلام برسون خداحافظ
ویو تهیونگ:همینجوری داشتم گوش میدادم
شنیدم ک میگه کنار من خوشحاله داشتم از ذوق میمردم ک نفهمیدم کِی تلفنش تموم شد
از اتاق بیرون اومد یهو من رو دید ک فالگوش وایستادم
ریسا:به به اقای فضولچههههه
تهیونگ:اممم چیزه خب
ریسا:خیلی پررویییی تا شنیدی من گفتم کنارت خوشحالم فالگوش وایستادی ارهههه؟
تهیونگ:خب ببخشید بیا بریم ناهار حاضره
ریسا:تنبیهت میکنم
تا یک ماه از س.س خبری نیس(خنده ریز)
تهیونگ اومد سمتم دستامو بالا سرم گرفت و با نیشخند و صدای خیلی خفن و هاتش گفت:من نباید تنبیهت کنم ک دیشب لباس باز پوشیده بودی همه میخواستن تورو مال خودشون کنن
ریسا:خب پس اصن ی فکری
همو تنبیه نمیکنیم چون بدون هم نمیتونیم:)
تهیونگ:باشه بیب:))))(لبشو بوسید
ریسا:لبامو بوسید
بعدش رفتیم داخل آشپزخونه یهو دیدم ک.....
باورم نمیشد
تو خماری بمونیددددددد
🌈نام وانشات:احساس؟🌈
🔥پارت:۱۵🔥
🌒خواستم از روی تخت بلند شم ک یهو گوشیم زنگ خورد ک دیدم مامانمه
سریع گوشیمو برداشتم و جواب دادم
مادر:سلام ریسا جان خوبی دخترم؟
ریسا:سلام مامانیییی ظهرت بخیر
مرسی شما خوبین؟
مادر:اره دخترم منم خوبم
ریسا:خداروشکر
مادر:خب چخبرا چکارا میکنی درسا خوبه؟
ریسا:ممنون بد نیس
مادر:عزیزم.....همخونه ت کیه؟
ریسا:همخونه م تهیونگ هست ک ما تازه با هم آشنا شدیم و الان همخونه ایم اون پسر خیلی مهربون و خوبه نگران من نباش
ویو تهیونگ:رفتم دم در فالگوش وایسادم
ووووی ریسا داشت میگفت من خیلی مهربون و خوبم
باورم نمیشد.... خیلی خوشحال بودم ک تونستم اونم خوشحال کنم همینجوری داشتم گوش میدادم
مادر:خب پس خداروشک
میگم ک دخترم شما الان پارتنر هم هستین؟
ریسا:بله مامان
مادر:امیدوارم ک زندگیتون ب خوبی و خوشی بگذره
ریسا:ممنون
راستی مامان میدونی ک ما تا ۶ روز دیگ تعطیلیم؟
مادر:عع واقعا
پس یکم استراحت میکنی
میای خونه؟
ریسا:ن مدیرمون گفت باید ده شب رو توخونه هامون بمونیم
مادر:اها باشه دخترم
ریسا:مامانی کارم داشتی زنگ زدی؟
مادر:ن فقط میخواستم حالتو بپرسم
ریسا:ممنونم ک نگرانمی..نگران نباش من حالم خوبه
با وجود پارتنرم حالم خیلی خوبه اون خیلی جذاب و کیوت و مهربون و دل رحم هست
مادر:خداروشک ک خوشحال در کنار هم هستید
راستی قضیه برادرتو میدونی دیگه؟
ریسا:آره مامان میدونم
و دیگه نمیخوام راجع بهش صحبت کنم خیلی نگران خودمم ک نزدیک ۱۲ ساله ذهنم درگیره پسر دشمن مون هست
مادر:درکت میکنم دخترم
ریسا:خب مامان جون من برم
ب بابا و آجوما سلام برسون
خداحافظ:)
مادر:باشه دخترم شماهم ب تهیونگ جان سلام برسون خداحافظ
ویو تهیونگ:همینجوری داشتم گوش میدادم
شنیدم ک میگه کنار من خوشحاله داشتم از ذوق میمردم ک نفهمیدم کِی تلفنش تموم شد
از اتاق بیرون اومد یهو من رو دید ک فالگوش وایستادم
ریسا:به به اقای فضولچههههه
تهیونگ:اممم چیزه خب
ریسا:خیلی پررویییی تا شنیدی من گفتم کنارت خوشحالم فالگوش وایستادی ارهههه؟
تهیونگ:خب ببخشید بیا بریم ناهار حاضره
ریسا:تنبیهت میکنم
تا یک ماه از س.س خبری نیس(خنده ریز)
تهیونگ اومد سمتم دستامو بالا سرم گرفت و با نیشخند و صدای خیلی خفن و هاتش گفت:من نباید تنبیهت کنم ک دیشب لباس باز پوشیده بودی همه میخواستن تورو مال خودشون کنن
ریسا:خب پس اصن ی فکری
همو تنبیه نمیکنیم چون بدون هم نمیتونیم:)
تهیونگ:باشه بیب:))))(لبشو بوسید
ریسا:لبامو بوسید
بعدش رفتیم داخل آشپزخونه یهو دیدم ک.....
باورم نمیشد
تو خماری بمونیددددددد
۱۲.۴k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.