اشتباه ما:
اشتباه ما:
توی آرامش بودم که در زده شدجک بود
بلند شدم گفتم
کوک:کیه؟
جک:ارباب منم
کوک:بیا تو
در رو باز کرد و آمد تو
جک:درباره کیما/ت تحقیق کردم ارباب
کوک:بنال دیگه
جک:پدر و مادرش از هم جدا شدن بعد چند سال پیش پدرش فوت شد و مادرش بیمارستانه و دنبال پول برای عملشه خواهر و برادری نداره و ۱۶ سالشه
ارباب همینارو فقط فهمیدم
کوک:هومم خوبه
جک یه تعظیم کرد و رفت
رفتم پایین سمت اتاق ا/ت
ویو ا/ت
داشتم موهامو شونه میزدم که یکی در زد رفتم در رو باز کردم که با قامت ارباب عمارت رو به رو شدم یه سری تکون داد و امد داخل اتاق
و روی صندلی نشست و اشاره کرد که بشینم با تعجب نشستم و بهش با تعجب نگاه کردم
کوک: امشب یه مهمونی خانوادگی دعوتیم و تو هم قراره به عنوان دوست دخترم به مهمونی بیای حق اعتراض هم نداری
ا/ت:من نمیخام این کارو بکنم من فقط ۱۶ سالمه میفهمی
کوک:خوب که چی حرف مفت نزن و امشب با من میای به مهمونی
اعصابم خورد شد و بلند شدم و گلدون رو پرت کردم سمت ارباب و که بلند شد و موهامو کشید و با خودش برد به سمت یک اتاق
اییی ولم کن عوضیییی ولم کنننن خواهش میکنم..هق..خواهش میکنم...ارباب تروخدا ولم کنن
که در اتاق رو باز کرد و انداخت داخل
کوک:که صداتو برای من بالا میبری هااا هرزه عوضیی(باعربده)
بغضم گرفته بود و ترسیده بودم که گفت با هر ضربه شلاق میشمری فهمیدیییی
ارباب..تروخدا..خواهشمیکنم..هق..هق
کوک:صداتو نشنوم
و شروع به زدنم کرد
۱..۲..۳..۴..۳۷..۵۶..۸۳..۱۰۰
ویو کوک:
تا میتونستم زدم که دیگه اینطوری حرف نزنه خسته شدم و بهش نگاه کردم تمام بدنش خونی شده بود و غش کرده بود
کوک:اجوماااا اجوماااا
که اجوما آمد و ا/ت رو توی اون وضع دید
اجوما:کوک پسرم چیکار کردی اون گناه داشت ا/ت همچین دختری نیس
کوک:زنگ بزنید به دکتر جانگ بیاد معاینه کنه و امادش کنید برای امشب قراره به مهمونی خانوادگی بیاد
اجوما:چشم پسرم
لایک؟!
توی آرامش بودم که در زده شدجک بود
بلند شدم گفتم
کوک:کیه؟
جک:ارباب منم
کوک:بیا تو
در رو باز کرد و آمد تو
جک:درباره کیما/ت تحقیق کردم ارباب
کوک:بنال دیگه
جک:پدر و مادرش از هم جدا شدن بعد چند سال پیش پدرش فوت شد و مادرش بیمارستانه و دنبال پول برای عملشه خواهر و برادری نداره و ۱۶ سالشه
ارباب همینارو فقط فهمیدم
کوک:هومم خوبه
جک یه تعظیم کرد و رفت
رفتم پایین سمت اتاق ا/ت
ویو ا/ت
داشتم موهامو شونه میزدم که یکی در زد رفتم در رو باز کردم که با قامت ارباب عمارت رو به رو شدم یه سری تکون داد و امد داخل اتاق
و روی صندلی نشست و اشاره کرد که بشینم با تعجب نشستم و بهش با تعجب نگاه کردم
کوک: امشب یه مهمونی خانوادگی دعوتیم و تو هم قراره به عنوان دوست دخترم به مهمونی بیای حق اعتراض هم نداری
ا/ت:من نمیخام این کارو بکنم من فقط ۱۶ سالمه میفهمی
کوک:خوب که چی حرف مفت نزن و امشب با من میای به مهمونی
اعصابم خورد شد و بلند شدم و گلدون رو پرت کردم سمت ارباب و که بلند شد و موهامو کشید و با خودش برد به سمت یک اتاق
اییی ولم کن عوضیییی ولم کنننن خواهش میکنم..هق..خواهش میکنم...ارباب تروخدا ولم کنن
که در اتاق رو باز کرد و انداخت داخل
کوک:که صداتو برای من بالا میبری هااا هرزه عوضیی(باعربده)
بغضم گرفته بود و ترسیده بودم که گفت با هر ضربه شلاق میشمری فهمیدیییی
ارباب..تروخدا..خواهشمیکنم..هق..هق
کوک:صداتو نشنوم
و شروع به زدنم کرد
۱..۲..۳..۴..۳۷..۵۶..۸۳..۱۰۰
ویو کوک:
تا میتونستم زدم که دیگه اینطوری حرف نزنه خسته شدم و بهش نگاه کردم تمام بدنش خونی شده بود و غش کرده بود
کوک:اجوماااا اجوماااا
که اجوما آمد و ا/ت رو توی اون وضع دید
اجوما:کوک پسرم چیکار کردی اون گناه داشت ا/ت همچین دختری نیس
کوک:زنگ بزنید به دکتر جانگ بیاد معاینه کنه و امادش کنید برای امشب قراره به مهمونی خانوادگی بیاد
اجوما:چشم پسرم
لایک؟!
۶.۱k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.