P:⁴⁹ «قربانی»
ا.ت:اصلا چرا جواب تلفنم رو نمیدی؟ با کی داشتی حرف میزدی هان؟
کوک نگاه متعجبی بهم انداخت اما بعدش قیافش پوکر شد...
کوک: من که نرفته بودم که من تلفنم زنگ خورد....
حرفش رو قطع کردم: پس چرا تو اون نامه کوفتی نوشتی که میخوای از کشور بری...باهام شوخی کردی؟
کوک: نه ا.ت..درسته قراره به خاطر کار یه هفته از کشور بریم...ب/ت بهم پیام داد که حالت بده و منم قبل از اینکه برم گفتم بیام پیشت تا مطمعنم بشم و وقتی که فهمیدم خوبی برات نامه نوشتم ....بعدش هم خانم عصبی و غرغرو رییس اخمو من زنگ زد که اگه نرم شرکت سه ماه از حقوقم کم میکنه...و حالا اگه اجازه بدی خبرای خوب رو بدم و زودتر برم تا صدای مین بیشتر از در نیومده..
ا.ت: خبرای خوب؟؛
ب/ت: ارههههه
یهو اومدو خودشو انداخت رو تخت و منو از تخت انداخت پایین...با تعجب نگاش کردم و کوک هم نگاهی از سر تاسف بهش انداخت و تا اومد شروع کنه ب/ت گفت...
کوک: خب من قراره که..
ب/ت: قراره طراح شخصی و خصوصی شرکت بشه و از همه مهم تر اگه تو کارش هی پیشرفت کنه بهش خونه و ماشین و خلاصه همچین میدن و ...
با نگاه کوک لال شد و دیگه چیزی نگفت...کوک: البته اگه به خاطر امروز قبول کنه...که
با صدای زنگ گوشیش حرفش قطع شد..
کوک: هووف شرکته...
کلافگی و خستگی از صورتش میبارید..با بی حوصلگی تلفن رو جواب داد..کوک: بله خانم هان ؟
.........................
کوک: من خودم که پای تلفن باهاش صحبت کردم..
........................
کوک: خیلی خب بگید تا ربع ساعت دیگه میاد
........................
کوک: نه نه نمیخواد راننده بفرسته خودم میام فقط
........................
کوک: چییییی؟؟ چرااااااااااااااا(داد)
ویو کوک
نگاه متعجب ا.ت و ب/ت رو دیدم و سعی کردم تا تن صدام رو بیارم پایین...
منشی هان: آقای جئون عجله کنید..رییس عصبین
کوک: باشه الان خودمو میرسونم..
گوشی رو قطع کردمو سریع همینطور که سمت در میرفتم تند تند حرف میزندم....
کوک: بچه ها ساعت پرواز دوباره عوض شده و افتاده برا ساعت 9:30 و من نیم ساعت بیشتر وقت ندارم...حد اقلش بیست دقیقه تو راه شرکتم و از اون طرف باید لباسایی که رییس برام سفارش داده رو بپوشم و برم...فعلا خدافظ در طول این یه هفته باهاتون در تماس هستم...دوستتون دارممممم
اجازه هیچ واکنشی بهشون ندادم و سریع از اتاق خارج شدم و درو بستم...صدای گریه ا.ت بدجور عصبیم میکرد...از اون ساختمون پزشکی زدم بیرون و کنار خیابون وایستادم و دستمو تکون میدادم تا یه تاکسی بیاد........وارد شرکت شدم و سمت میز منشی رفتم تا منو دید اجازه نداد یه کلمه حرف بزنم گفت: آقای جئون رییس الان فرودگاه هستن و زنگ زدن که تا ده دقیقه دیگه برید فرودگاه...فقط لباسا توی اتاق جدیدتون هست سریع بپوشید وسایل هم نیازی نیست بردارید چون اونجا هتل خصوصی رزرو کردن همه چی امادس...
سمت اتاقم رفتم و وارد شدم...دو دقیقه فقط داشتم اتاقم و نگاه میکردم...دست کمی از اتاق رییس نداشت..واوو از خوشحالی چشمام برق زد اما الان وقت آنالیز کردن اتاق نبود...سمت جعبه بزرگی که روی میز وسط اتاق بود رفتم و لباس هارو پوشیدم...خودمو تو آینه نگاهی کردم و موهامو صاف کردم...حداقل یکم وقت میداد یه حموم میرفتم یا موهامو درست میکردم...هوفف نگاه ساعت که کردم با عجله از اتاق خارج شدمو سمت پارکینگ شرکت رفتم تا ببینم این ماشینی که سوییچ رو گذاشته تو اتاقم کدوم یکی از این عروسکاس... ریموت ماشین رو زدم و سمت صدا رفتم که با دیدن کیا نیرو دهنم باز موند...منو از این ماشینااا البته لباسم و ماشینم با هم جور بود..سریع سوار شدم و..
_____________________
برا پارت بعد عکس ماشین کوک رو میزارممم
.
شب بخیر بگید خببب🌜☠️
کوک نگاه متعجبی بهم انداخت اما بعدش قیافش پوکر شد...
کوک: من که نرفته بودم که من تلفنم زنگ خورد....
حرفش رو قطع کردم: پس چرا تو اون نامه کوفتی نوشتی که میخوای از کشور بری...باهام شوخی کردی؟
کوک: نه ا.ت..درسته قراره به خاطر کار یه هفته از کشور بریم...ب/ت بهم پیام داد که حالت بده و منم قبل از اینکه برم گفتم بیام پیشت تا مطمعنم بشم و وقتی که فهمیدم خوبی برات نامه نوشتم ....بعدش هم خانم عصبی و غرغرو رییس اخمو من زنگ زد که اگه نرم شرکت سه ماه از حقوقم کم میکنه...و حالا اگه اجازه بدی خبرای خوب رو بدم و زودتر برم تا صدای مین بیشتر از در نیومده..
ا.ت: خبرای خوب؟؛
ب/ت: ارههههه
یهو اومدو خودشو انداخت رو تخت و منو از تخت انداخت پایین...با تعجب نگاش کردم و کوک هم نگاهی از سر تاسف بهش انداخت و تا اومد شروع کنه ب/ت گفت...
کوک: خب من قراره که..
ب/ت: قراره طراح شخصی و خصوصی شرکت بشه و از همه مهم تر اگه تو کارش هی پیشرفت کنه بهش خونه و ماشین و خلاصه همچین میدن و ...
با نگاه کوک لال شد و دیگه چیزی نگفت...کوک: البته اگه به خاطر امروز قبول کنه...که
با صدای زنگ گوشیش حرفش قطع شد..
کوک: هووف شرکته...
کلافگی و خستگی از صورتش میبارید..با بی حوصلگی تلفن رو جواب داد..کوک: بله خانم هان ؟
.........................
کوک: من خودم که پای تلفن باهاش صحبت کردم..
........................
کوک: خیلی خب بگید تا ربع ساعت دیگه میاد
........................
کوک: نه نه نمیخواد راننده بفرسته خودم میام فقط
........................
کوک: چییییی؟؟ چرااااااااااااااا(داد)
ویو کوک
نگاه متعجب ا.ت و ب/ت رو دیدم و سعی کردم تا تن صدام رو بیارم پایین...
منشی هان: آقای جئون عجله کنید..رییس عصبین
کوک: باشه الان خودمو میرسونم..
گوشی رو قطع کردمو سریع همینطور که سمت در میرفتم تند تند حرف میزندم....
کوک: بچه ها ساعت پرواز دوباره عوض شده و افتاده برا ساعت 9:30 و من نیم ساعت بیشتر وقت ندارم...حد اقلش بیست دقیقه تو راه شرکتم و از اون طرف باید لباسایی که رییس برام سفارش داده رو بپوشم و برم...فعلا خدافظ در طول این یه هفته باهاتون در تماس هستم...دوستتون دارممممم
اجازه هیچ واکنشی بهشون ندادم و سریع از اتاق خارج شدم و درو بستم...صدای گریه ا.ت بدجور عصبیم میکرد...از اون ساختمون پزشکی زدم بیرون و کنار خیابون وایستادم و دستمو تکون میدادم تا یه تاکسی بیاد........وارد شرکت شدم و سمت میز منشی رفتم تا منو دید اجازه نداد یه کلمه حرف بزنم گفت: آقای جئون رییس الان فرودگاه هستن و زنگ زدن که تا ده دقیقه دیگه برید فرودگاه...فقط لباسا توی اتاق جدیدتون هست سریع بپوشید وسایل هم نیازی نیست بردارید چون اونجا هتل خصوصی رزرو کردن همه چی امادس...
سمت اتاقم رفتم و وارد شدم...دو دقیقه فقط داشتم اتاقم و نگاه میکردم...دست کمی از اتاق رییس نداشت..واوو از خوشحالی چشمام برق زد اما الان وقت آنالیز کردن اتاق نبود...سمت جعبه بزرگی که روی میز وسط اتاق بود رفتم و لباس هارو پوشیدم...خودمو تو آینه نگاهی کردم و موهامو صاف کردم...حداقل یکم وقت میداد یه حموم میرفتم یا موهامو درست میکردم...هوفف نگاه ساعت که کردم با عجله از اتاق خارج شدمو سمت پارکینگ شرکت رفتم تا ببینم این ماشینی که سوییچ رو گذاشته تو اتاقم کدوم یکی از این عروسکاس... ریموت ماشین رو زدم و سمت صدا رفتم که با دیدن کیا نیرو دهنم باز موند...منو از این ماشینااا البته لباسم و ماشینم با هم جور بود..سریع سوار شدم و..
_____________________
برا پارت بعد عکس ماشین کوک رو میزارممم
.
شب بخیر بگید خببب🌜☠️
۶.۳k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.