&( like crazy )&
&( like crazy )&
&( مثل دیوانه ها )&
part_¹⁷
جیمین: باشه غلط کردم
ا.ت: خوبه
ا.ت از جیمین جدا شد و خواست بره سمت تخت که بخوابه جیمین از پشت سر ا.ت رفت و ا.ت رو روی تخت حل داد و خودشم رفت
روی ا.ت، جیمین نزدیک صورت ا.ت شد و ا.ت چشماشو رو هم فشار داد جیمین که صورت ا.ت رو دید پوزخندی زد و در گوشش گفت مراقب کارات باش چون منم از این کارا بلدم 😏
ا.ت: ب.. برو کنار
جیمین از روی ا.ت بلند شد و رفت که لباساشو عوض کنه ا.تم پتو رو کشید روی خودش و خوابید جیمینم اومد روی تخت و خوابیدن
*صبح*
ا.ت: جیغغغغغغغ
جیمین: یاخدا
ا.ت: ازم دور شو مرتیکه
جیمین: تو منو بغل کردی
ا.ت: ولم کننننن
جیمین: برو کنارررر
بلخره بعد از کلی کلنجار از هم جدا شدن
«ا.ت ویو»
وقتی از جیمین جدا شدم رفتم از داخل کمدم یه دست لباس برداشتم و پوشیدم بعد موهامو بالا بستم و دوتار انداختم جلو بعدش یه میکاپ
لایت کردم و رفتم پایین تا صبحونه بخورم (لباس ا.ت اسلاید ۲)
«جیمین ویو»
بعد از جدا شدن از ا.ت بلند شدم لباسامو عوض کردم و موهامو حالت دادم بعدشم عطر تیزمو زدم و رفتم پایین تا صبحونه بخورم
ا.ت: صبح بخیر بابا صبح بخیر جونگکوک
ب/ج_جونگکوک: صبح تو هم بخیر
ا.ت نشست روی صندلی و بعد جیمینم اومد نشست پیشش
ب/ج: جیمین امروز برو شرکت ببین چه خبره .. جونگکوک توهم با جیمین برو منم با چند تا از دوستای قدیمیم قرار دارم
جیمین و جونگکوک: اوکی
ا.ت: امم بابا من میخوام امروز برم پیش ابجیم
ب/ج: چرا اجازه میگ.....
جیمین: نمیشه
ا.ت: چرا(بغض)
جیمین: همینی که گفتم
ب/ج: جیمین بزار بره خواهرشو ببینه و بیاد
جیمین: زن منه من براش تصمیم میگیرم
وقتی جیمین گفت زن منه قلب ا.ت شروع کرد به تند تند تپیدن
ا.ت: پس خواهرم میاد
جیمین: باش
*از زبان ا.ت *
گوشیمو از روی میز برداشتم و زنگ زدم به لیا
مکالمه ی ا.ت و لیا
ا.ت: سلام
لیا: سلام اونی خوبی
ا.ت: خوبم تو خوبی
لیا: خوبم.. دلم برات تنگ شده
ا.ت: میتونی امروز بیای پیشم عمارت
لیا: پس کافه و بار و چیکار کنم
ا.ت: به دستیارات بگو مراقب باشن
لیا: اوکی پس میام
ا.ت: منتظرتم
لیا: اوکی بای
ا.ت: میبینمت
*قط کرد*
ا.ت: اجوما
اجوما: جونم دخترم
ا.ت: میشه بری یه خرده خوراکی بگیری
اجوما: باشه دخترم الان میرم
ا.ت: مرسی
&( مثل دیوانه ها )&
part_¹⁷
جیمین: باشه غلط کردم
ا.ت: خوبه
ا.ت از جیمین جدا شد و خواست بره سمت تخت که بخوابه جیمین از پشت سر ا.ت رفت و ا.ت رو روی تخت حل داد و خودشم رفت
روی ا.ت، جیمین نزدیک صورت ا.ت شد و ا.ت چشماشو رو هم فشار داد جیمین که صورت ا.ت رو دید پوزخندی زد و در گوشش گفت مراقب کارات باش چون منم از این کارا بلدم 😏
ا.ت: ب.. برو کنار
جیمین از روی ا.ت بلند شد و رفت که لباساشو عوض کنه ا.تم پتو رو کشید روی خودش و خوابید جیمینم اومد روی تخت و خوابیدن
*صبح*
ا.ت: جیغغغغغغغ
جیمین: یاخدا
ا.ت: ازم دور شو مرتیکه
جیمین: تو منو بغل کردی
ا.ت: ولم کننننن
جیمین: برو کنارررر
بلخره بعد از کلی کلنجار از هم جدا شدن
«ا.ت ویو»
وقتی از جیمین جدا شدم رفتم از داخل کمدم یه دست لباس برداشتم و پوشیدم بعد موهامو بالا بستم و دوتار انداختم جلو بعدش یه میکاپ
لایت کردم و رفتم پایین تا صبحونه بخورم (لباس ا.ت اسلاید ۲)
«جیمین ویو»
بعد از جدا شدن از ا.ت بلند شدم لباسامو عوض کردم و موهامو حالت دادم بعدشم عطر تیزمو زدم و رفتم پایین تا صبحونه بخورم
ا.ت: صبح بخیر بابا صبح بخیر جونگکوک
ب/ج_جونگکوک: صبح تو هم بخیر
ا.ت نشست روی صندلی و بعد جیمینم اومد نشست پیشش
ب/ج: جیمین امروز برو شرکت ببین چه خبره .. جونگکوک توهم با جیمین برو منم با چند تا از دوستای قدیمیم قرار دارم
جیمین و جونگکوک: اوکی
ا.ت: امم بابا من میخوام امروز برم پیش ابجیم
ب/ج: چرا اجازه میگ.....
جیمین: نمیشه
ا.ت: چرا(بغض)
جیمین: همینی که گفتم
ب/ج: جیمین بزار بره خواهرشو ببینه و بیاد
جیمین: زن منه من براش تصمیم میگیرم
وقتی جیمین گفت زن منه قلب ا.ت شروع کرد به تند تند تپیدن
ا.ت: پس خواهرم میاد
جیمین: باش
*از زبان ا.ت *
گوشیمو از روی میز برداشتم و زنگ زدم به لیا
مکالمه ی ا.ت و لیا
ا.ت: سلام
لیا: سلام اونی خوبی
ا.ت: خوبم تو خوبی
لیا: خوبم.. دلم برات تنگ شده
ا.ت: میتونی امروز بیای پیشم عمارت
لیا: پس کافه و بار و چیکار کنم
ا.ت: به دستیارات بگو مراقب باشن
لیا: اوکی پس میام
ا.ت: منتظرتم
لیا: اوکی بای
ا.ت: میبینمت
*قط کرد*
ا.ت: اجوما
اجوما: جونم دخترم
ا.ت: میشه بری یه خرده خوراکی بگیری
اجوما: باشه دخترم الان میرم
ا.ت: مرسی
۷.۶k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.