پارت8 مدار چشمانش
#پارت8 #مدار_چشمانش
تو آینه به خودم نگاه کردم. به لطف آرایش ملیح و ماهرانه ای که آیدا روی صورتم پیاده کرده بود زیبا تر شده بودم.
موهای بلند و لختی که دورم رها شده بود و در آخر پیرهن بلند مجلسی و فاخر طلایی رنگم با آستینه گیپور که از تو یکی از همون چمدون های همزادم پیدا کرده بودیم.کل چندون هارو زیر و رو کردیم. یکیشدن پر بود از انواع لباس های اسپرت، یکی لباسای مجلسی، یکی انواع کفش و...همشون قشنگ بودن و با کلاس...و چقد دلم میخواست همیشه جای همزادم یا همون خانوم کالوین باشم.
آیدا هم یکی از همون پیرهنای تو چمدون رو انتخاب کرد و پوشید که دکلته بود و لیمویی رنگ...
آیدا رو به روم ایستاد و سر تا پامو نگاه کرد
_جون چی ساختم...
_خودم خوشگلم نیاز به آرایشگری تو نبود
بی توجه به حرفم گفت_فقط یه چیزی کمه.
_چی؟
رفت سراغ چندونا و کمی توشون رو گشت و بعد با یه جعبه جواهرات مخمل زرشکی برگشت.
با کنجکاوی به جعبه نگاه میکردم که روبه روی صورتم گرفتشو گفت
_تیپت فقط اینو کم داره!
بلافاصله در جعبه رو باز کرد و چشای من خیره موند به زیبایی بی حد و حصر اون گردنبند...
سینه ریز طلا سفید با یاقوتای سبز زیبایی که توش میدرخشید و مشخص بود قیمتش خیلی خیلی بالاست.
آیدا برام بستش و جلوه بیشتری بهم داد.
لبخندی زد و گفت
_خب دیگه زود باش بریم.
دوتایی از در بیرون رفتیم و با آسانسور رفتیم پایین. قرار بود پسرِ شوهر خاله ی همزادم بیاد سراغمون.در آسانسور باز شد و از 5 تا پله ای که ب سمت در خروجی بود پایین رفتیم.
تو آینه به خودم نگاه کردم. به لطف آرایش ملیح و ماهرانه ای که آیدا روی صورتم پیاده کرده بود زیبا تر شده بودم.
موهای بلند و لختی که دورم رها شده بود و در آخر پیرهن بلند مجلسی و فاخر طلایی رنگم با آستینه گیپور که از تو یکی از همون چمدون های همزادم پیدا کرده بودیم.کل چندون هارو زیر و رو کردیم. یکیشدن پر بود از انواع لباس های اسپرت، یکی لباسای مجلسی، یکی انواع کفش و...همشون قشنگ بودن و با کلاس...و چقد دلم میخواست همیشه جای همزادم یا همون خانوم کالوین باشم.
آیدا هم یکی از همون پیرهنای تو چمدون رو انتخاب کرد و پوشید که دکلته بود و لیمویی رنگ...
آیدا رو به روم ایستاد و سر تا پامو نگاه کرد
_جون چی ساختم...
_خودم خوشگلم نیاز به آرایشگری تو نبود
بی توجه به حرفم گفت_فقط یه چیزی کمه.
_چی؟
رفت سراغ چندونا و کمی توشون رو گشت و بعد با یه جعبه جواهرات مخمل زرشکی برگشت.
با کنجکاوی به جعبه نگاه میکردم که روبه روی صورتم گرفتشو گفت
_تیپت فقط اینو کم داره!
بلافاصله در جعبه رو باز کرد و چشای من خیره موند به زیبایی بی حد و حصر اون گردنبند...
سینه ریز طلا سفید با یاقوتای سبز زیبایی که توش میدرخشید و مشخص بود قیمتش خیلی خیلی بالاست.
آیدا برام بستش و جلوه بیشتری بهم داد.
لبخندی زد و گفت
_خب دیگه زود باش بریم.
دوتایی از در بیرون رفتیم و با آسانسور رفتیم پایین. قرار بود پسرِ شوهر خاله ی همزادم بیاد سراغمون.در آسانسور باز شد و از 5 تا پله ای که ب سمت در خروجی بود پایین رفتیم.
۱.۲k
۲۶ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.