do you see him too?
- ما میریم داخل عزیزم
_باشه
یونگی کوتاه جواب داد و دوباره مشغول صحبت با اون دو نفر شد.
از دروازه اهنی خونه گذشتیم و وارد محیط سبز نسبتا بزرگ شدیم
یک باغچه بزرگ رو به روی خونه دوبلکس بود و دوتا درخت توی حیاط
خونه وجود داشت
یک تاب کوچیک از هم درخت اویزون بود و از نگاه نیکی به روی اون
تاب فهمیده بودم ازش خوشش اومده!
نگاهمو به اون خونه دوبلکس دادم.از بیرون کمی قدیمی و فرسوده به
نظر میرسید.هوفی کشیدم و درحالی که دست نیکی رو گرفته بودم از چند
پله باال رفتیم و وارد خونه شدیم.
یونجون که پشت سرمون با جعبه ای در دست داخل میومد نگاهشو به
داخل خونه گردوند و وقتی به هال رسیدیم جعبه رو روی زمین گذاشت
-واو...بدک نیستا!
لبامو با زبونم تر کردم و نگاهمو گردوندم.یک اشپزخونه رو به رومون بود
و یک راهروی نسبتا تنگ که به یک اتاق و یک سرویس بهداشتی ختم
میشد.
راه پله ای گوشه خونه بود که به طبقه باال ختم میشد و خونه تم قهوه ای
رنگی داشت.
حس کلبه ای رو میداد که وسط برف و بارونه.برعکس بیرونش داخلش
گرم و راحت
نیکی دستم رو ول کرد و کمی جلوتر رفت
-اتاق من کجاست؟
یونجون جلوی برادر کوچولوش نشست و یک دستشو در دست گرفت
-طبقه باال رو دوست داری یا طبقه پایین؟
نیکی حالت متفکری به خودش گرفت که خیلی کیوت شده بود.
-آیگووو...پس باید بریم طبقه باالمن میخوام پیش یونجون هیونگ باشم
یونجون کمی موهای نیکی رو به هم ریخت لبخند دندون نمایی بهش زد
و روشو به من کرد
-ما میریم طبقه بالااا
سرمو به نشونه باشه تکون دادم و بعد از شنیدن صدای پاهاشون که از
پله های چوبی باال میرفتن کاناپه نخودی رنگی رو انتخاب کردم و روش
نشستم.
به خاطر این راه طوالنی خسته شده بودم و حس میکردم به استراحت
نیاز دارم.هوفی کشیدم که صدای در بلند شد.سرم رو چرخوندم و یونگی
رو دیدم که پالتوشو بیرون میورد و کنارم مینشست
-چیشد باهاشون حرف زدی؟
_باشه
یونگی کوتاه جواب داد و دوباره مشغول صحبت با اون دو نفر شد.
از دروازه اهنی خونه گذشتیم و وارد محیط سبز نسبتا بزرگ شدیم
یک باغچه بزرگ رو به روی خونه دوبلکس بود و دوتا درخت توی حیاط
خونه وجود داشت
یک تاب کوچیک از هم درخت اویزون بود و از نگاه نیکی به روی اون
تاب فهمیده بودم ازش خوشش اومده!
نگاهمو به اون خونه دوبلکس دادم.از بیرون کمی قدیمی و فرسوده به
نظر میرسید.هوفی کشیدم و درحالی که دست نیکی رو گرفته بودم از چند
پله باال رفتیم و وارد خونه شدیم.
یونجون که پشت سرمون با جعبه ای در دست داخل میومد نگاهشو به
داخل خونه گردوند و وقتی به هال رسیدیم جعبه رو روی زمین گذاشت
-واو...بدک نیستا!
لبامو با زبونم تر کردم و نگاهمو گردوندم.یک اشپزخونه رو به رومون بود
و یک راهروی نسبتا تنگ که به یک اتاق و یک سرویس بهداشتی ختم
میشد.
راه پله ای گوشه خونه بود که به طبقه باال ختم میشد و خونه تم قهوه ای
رنگی داشت.
حس کلبه ای رو میداد که وسط برف و بارونه.برعکس بیرونش داخلش
گرم و راحت
نیکی دستم رو ول کرد و کمی جلوتر رفت
-اتاق من کجاست؟
یونجون جلوی برادر کوچولوش نشست و یک دستشو در دست گرفت
-طبقه باال رو دوست داری یا طبقه پایین؟
نیکی حالت متفکری به خودش گرفت که خیلی کیوت شده بود.
-آیگووو...پس باید بریم طبقه باالمن میخوام پیش یونجون هیونگ باشم
یونجون کمی موهای نیکی رو به هم ریخت لبخند دندون نمایی بهش زد
و روشو به من کرد
-ما میریم طبقه بالااا
سرمو به نشونه باشه تکون دادم و بعد از شنیدن صدای پاهاشون که از
پله های چوبی باال میرفتن کاناپه نخودی رنگی رو انتخاب کردم و روش
نشستم.
به خاطر این راه طوالنی خسته شده بودم و حس میکردم به استراحت
نیاز دارم.هوفی کشیدم که صدای در بلند شد.سرم رو چرخوندم و یونگی
رو دیدم که پالتوشو بیرون میورد و کنارم مینشست
-چیشد باهاشون حرف زدی؟
۶.۱k
۲۹ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.