رمان سه سوت پارت سوم فالو و کامنت فراموش نشه
نگین ساکشو انداخت کنارش و پوفی کرد و گفت:
-مهر اینقدر گرم؟ مردیم بابا.
همون جور که خودشو باد می زد گفت:
-با خوابگاه چکار کردی؟
دست کردم و هدمو بیرون کشیدم .یک لحظه احساس کرد مغزم خنک شد منم
مقنعه امو تکون دادم .راننده نگاهی توی
آینه به ما انداخت و شیشه رو تا ته داد پائین خنده ام گرفته بود .معلوم بود حسابی
بو می دادیم .لبمو گاز گرفتم و گفتم:
-هنوز که هیچی !واقعا فکر نمی کردم ترم پنجم قرار باشه این همه بد بیارم.
نگین از توی جیبش پاکت کوچیکی بیرون کشید روی پاش گذاشت:
-بخور!
همیشه عین این مادربزرگا یه چیزی واسه خوردن داشت .چندتا مغز بادوم برداشت
گفت:
-مگه نمی دونستی دانشگاه تا چهار ترم تعهد خوابگاه داره؟
قبل از اینکه نگین تهشون و باال بیاده مشتی برداشتم و یکی از مغزارو توی دهنم
پرت کردم و گفتم:
-چرا ولی خدایی فکر نمی کردم ترم چهار به این زودی برسه.
بعد پوفی کردم و گفتم:این سهیلی هم پوست می کنه ها.
-آره به خدا تمام ماهیچه هام درد می کنه .هر واحد و که بر می دارم می گم دیگه
بدنم رو فرمه ولی این بی وجدانا
چنان ازمون کار می کشن که هر بار به خودم فحش می دم با این انتخاب رشته
ام.آخه جلسه اول و این همه فعالیت!
باقی مونده بادومارو توی دهنم ریختم:
-همه برنامه هام به هم ریخته .خود مسئول خوابگاه خودگردان به من قول داده بود
که جارو برام نگه می داره .نمی
دونم کدوم بی وجدانی اومده جای منو گرفته.
-حتما پارتی چیزی داشته!
-لعنت به این زندگی .شک نکن!
-باالخره می ری همون خونه ای که دیده بودی؟
-زهره می گفت زیادم بد نیست ولی نمی دونم به درد می خوره یا نه.
-تو که همخونه نداری؟
-این همخونه نمی خواد .یه خونه هست از این بزرگا به بیست سی نفر دانشجور
اجازه می دن.
-اگه همه دانشجو باشن خوبه!
-آره ولی خوابگاه بهتره اینجا دیگه کسی باال سرشون نیست.
نگین متفکر نگام کرد و در حالی که نیشش باز شده بود گفت:
-آره نه مسئولی نه کسی.
بعد لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:
-زیادم بد نیست ها !بی سر خر!
از فکر منحرف این بشر خنده ام گرفت:آره .فک کن چه شود!
نگین هیجان زده به بازوم کوبید که آخم هوا رفت:
-احمق ماهیچه ام گرفته چرا اینقده تو وحشی هستی!
ولی نگین که انگار اصال نشنیده بود من چی گفتم بی اعتنا ادامه داد:
-فکر کن !هر وقت دلت خواست می ری هر وقت خواستی میای !کاش مامان اینا رو
راضی کنم منم بیاد پیشت.
ماهیچه امو کمی با اون دست ماساژ دادم و گفتم:
-ولی یه جوری انگار احساس ناامنی می کنم!
نگین شونه باال انداخت و گفت:
-خوب چرا می ری اونجا؟
و ته پاکتشو توی دستش تکوند .باالخره تهشو باال آورد .به جون خودم این معده
ذخیره داره.
-مهر اینقدر گرم؟ مردیم بابا.
همون جور که خودشو باد می زد گفت:
-با خوابگاه چکار کردی؟
دست کردم و هدمو بیرون کشیدم .یک لحظه احساس کرد مغزم خنک شد منم
مقنعه امو تکون دادم .راننده نگاهی توی
آینه به ما انداخت و شیشه رو تا ته داد پائین خنده ام گرفته بود .معلوم بود حسابی
بو می دادیم .لبمو گاز گرفتم و گفتم:
-هنوز که هیچی !واقعا فکر نمی کردم ترم پنجم قرار باشه این همه بد بیارم.
نگین از توی جیبش پاکت کوچیکی بیرون کشید روی پاش گذاشت:
-بخور!
همیشه عین این مادربزرگا یه چیزی واسه خوردن داشت .چندتا مغز بادوم برداشت
گفت:
-مگه نمی دونستی دانشگاه تا چهار ترم تعهد خوابگاه داره؟
قبل از اینکه نگین تهشون و باال بیاده مشتی برداشتم و یکی از مغزارو توی دهنم
پرت کردم و گفتم:
-چرا ولی خدایی فکر نمی کردم ترم چهار به این زودی برسه.
بعد پوفی کردم و گفتم:این سهیلی هم پوست می کنه ها.
-آره به خدا تمام ماهیچه هام درد می کنه .هر واحد و که بر می دارم می گم دیگه
بدنم رو فرمه ولی این بی وجدانا
چنان ازمون کار می کشن که هر بار به خودم فحش می دم با این انتخاب رشته
ام.آخه جلسه اول و این همه فعالیت!
باقی مونده بادومارو توی دهنم ریختم:
-همه برنامه هام به هم ریخته .خود مسئول خوابگاه خودگردان به من قول داده بود
که جارو برام نگه می داره .نمی
دونم کدوم بی وجدانی اومده جای منو گرفته.
-حتما پارتی چیزی داشته!
-لعنت به این زندگی .شک نکن!
-باالخره می ری همون خونه ای که دیده بودی؟
-زهره می گفت زیادم بد نیست ولی نمی دونم به درد می خوره یا نه.
-تو که همخونه نداری؟
-این همخونه نمی خواد .یه خونه هست از این بزرگا به بیست سی نفر دانشجور
اجازه می دن.
-اگه همه دانشجو باشن خوبه!
-آره ولی خوابگاه بهتره اینجا دیگه کسی باال سرشون نیست.
نگین متفکر نگام کرد و در حالی که نیشش باز شده بود گفت:
-آره نه مسئولی نه کسی.
بعد لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:
-زیادم بد نیست ها !بی سر خر!
از فکر منحرف این بشر خنده ام گرفت:آره .فک کن چه شود!
نگین هیجان زده به بازوم کوبید که آخم هوا رفت:
-احمق ماهیچه ام گرفته چرا اینقده تو وحشی هستی!
ولی نگین که انگار اصال نشنیده بود من چی گفتم بی اعتنا ادامه داد:
-فکر کن !هر وقت دلت خواست می ری هر وقت خواستی میای !کاش مامان اینا رو
راضی کنم منم بیاد پیشت.
ماهیچه امو کمی با اون دست ماساژ دادم و گفتم:
-ولی یه جوری انگار احساس ناامنی می کنم!
نگین شونه باال انداخت و گفت:
-خوب چرا می ری اونجا؟
و ته پاکتشو توی دستش تکوند .باالخره تهشو باال آورد .به جون خودم این معده
ذخیره داره.
۲.۸k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.