پارت ۵
یک روز شب که هسیونگ آمده بود خونتون گذاشته بود ..
داشتی توی سالن غذا خوری راه میرفتی که دیدی هسیونگ با دوستاش نشسته و می خنده
که یعدفع چشمش بهت افتاد نیشخندی بهت زد با خودت فکر کردی حتما دوباره نقشه تو سرشه چون دیروز اون حرف رو جلوی پدر و مادرش گفتی ...
بی توجه بهش داشتی از کنار میزی که اون و دوستاش روش نشسته بودن می گذاشتی که
یعدفع افتادی زمین ...
همه از جمله خود هسیونگ داشت می خندید بهت یکی از اون هرزه های که تو رو انداخت بود زمین آمد بالا سرت و گفت ...
" چیشد جوجه افتادی اخهییی"
و دوباره زد زیر خنده یکی از اون دخترا هم داشت ازت فیلم می گرفت هیسونگ هم از روی صندلی بلند شد دست هاش رو تو جیبش گذاشت و از کنارت گذاشت گوشیت به خاطر اون کاری که دختره هرزه انجام داده بود افتاده بود کمی اون ور تر هیسونگ وقتی داشت رد می شود گوشیت رو جلوی پاش دید چند لحظه ایستاد با خودت فکر کردی شاید می خواهد گوشیت رو بهت بده ولی برعکس انتظارت گوشیت رو با پایش اون طرف انداخت و از سالن غذا خوری با چند تا از رفیق های پسرش خارج شد ...
بلند شدی و رو به روی دختر ایستادی ...
" تو حالان چه غلطی کردی منو انداختی رو زمین؟!"
دختر یک قدم به وایولت نزدیک شد و با قیافه که گرفته بود گفت ..
" اره می خواهی چیکار کنی ؟!"
داشتی توی سالن غذا خوری راه میرفتی که دیدی هسیونگ با دوستاش نشسته و می خنده
که یعدفع چشمش بهت افتاد نیشخندی بهت زد با خودت فکر کردی حتما دوباره نقشه تو سرشه چون دیروز اون حرف رو جلوی پدر و مادرش گفتی ...
بی توجه بهش داشتی از کنار میزی که اون و دوستاش روش نشسته بودن می گذاشتی که
یعدفع افتادی زمین ...
همه از جمله خود هسیونگ داشت می خندید بهت یکی از اون هرزه های که تو رو انداخت بود زمین آمد بالا سرت و گفت ...
" چیشد جوجه افتادی اخهییی"
و دوباره زد زیر خنده یکی از اون دخترا هم داشت ازت فیلم می گرفت هیسونگ هم از روی صندلی بلند شد دست هاش رو تو جیبش گذاشت و از کنارت گذاشت گوشیت به خاطر اون کاری که دختره هرزه انجام داده بود افتاده بود کمی اون ور تر هیسونگ وقتی داشت رد می شود گوشیت رو جلوی پاش دید چند لحظه ایستاد با خودت فکر کردی شاید می خواهد گوشیت رو بهت بده ولی برعکس انتظارت گوشیت رو با پایش اون طرف انداخت و از سالن غذا خوری با چند تا از رفیق های پسرش خارج شد ...
بلند شدی و رو به روی دختر ایستادی ...
" تو حالان چه غلطی کردی منو انداختی رو زمین؟!"
دختر یک قدم به وایولت نزدیک شد و با قیافه که گرفته بود گفت ..
" اره می خواهی چیکار کنی ؟!"
۱.۹k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.