سرنوشت اجتناب ناپذیرP7
ذهنم امکان تحلیل کردن وضعیت رو نداشت و فقط با
خودم تکرار میکردم که امیدورام زودتر از این کابوس
بیدار شم
بعد از چند ثانیه به خودم اومدم و پله هارو یکی دوتا
جا گذاشتم تا به اتاق یوکی برسم و به فریاد های پدرم
که میگفت صبر کنم هم هیچ توجهی نمیکردم و االن
تمام ذهنم پر بود از خشم و عصبانیت
20
یوکی در اتاق رو قفل کرده بود و بعد از چند بار
ضربه زدن به در و اطمینان دادن از اینکه تنهام در
رو باز کرد
تا بحال اینجوری ندیده بودمش
یوکی_ حال .... حاال ...... ما ...... چیکار کنیم
چشماش قرمز شده بود و اشکاش بدون خبر روی گونه
هاش جا خوش میکردن
بغلش کردم و در همون وضع رفتم داخل اتاق و در
رو قفل کردم
سرشو از رو سینم جدا کردم به چشمایی که همیشه با
دیدنش توش گم میشدم خیره شدم.
خودم تکرار میکردم که امیدورام زودتر از این کابوس
بیدار شم
بعد از چند ثانیه به خودم اومدم و پله هارو یکی دوتا
جا گذاشتم تا به اتاق یوکی برسم و به فریاد های پدرم
که میگفت صبر کنم هم هیچ توجهی نمیکردم و االن
تمام ذهنم پر بود از خشم و عصبانیت
20
یوکی در اتاق رو قفل کرده بود و بعد از چند بار
ضربه زدن به در و اطمینان دادن از اینکه تنهام در
رو باز کرد
تا بحال اینجوری ندیده بودمش
یوکی_ حال .... حاال ...... ما ...... چیکار کنیم
چشماش قرمز شده بود و اشکاش بدون خبر روی گونه
هاش جا خوش میکردن
بغلش کردم و در همون وضع رفتم داخل اتاق و در
رو قفل کردم
سرشو از رو سینم جدا کردم به چشمایی که همیشه با
دیدنش توش گم میشدم خیره شدم.
۱.۳k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.