Part4:
Part4:
آت:از کلاس اومدم بیرون که اون جونگ کوک عوضی رو جلوی کلاس دیدم یه پوزخند از سر عصبانیت زدم و بهش توجه نکردم و از کنارش رد شدم که با صدایی وایستادم
جونگ کوک:چیه چرا پوزخند می زنی نکنه حسودیت شده که همهی دخترا منو میخوان
آت:اووو عجب اعتماد به سقفیم داری خیلی به خودت افتخار میکنی که یه مشت هرزه دور خودت جمع کردی او ببخشید نمیدونستم که خودت هم جزو اون هرزه های هیچ اهمیت برام نداری عوضی
جونگ کوک:چی گفتی تو دوباره بگو تا همینجا پارت کنم دختره ی جنده فک کرده کیه؟
آت:داشت اعصابم و خورد میکرد ولی ارامش خودمو حفظ کردم و گفتم همون که شنیدی
جونگ کوک : فکر کردی کی هستی که اینجوری با من حرف میزنی چون یه بار بهت رو دادم اینجوری شدی دختره ی عوضی
آت:من به توجه هرزه های مثل تو نیاز ندارم و هر خری هم میخوایی باش نزاشتم حرف بزنه که از اونجا رفتم
جونگ کوک:اهههه ایشششش دختره ی مادر جنده فک کرده کیه که با من اینجوری حرف میزنه بزار دارم براش
آت:اولین روز دانشگاه ریده شد تو اعصابم اهههه به سمت خونه حرکت کردم و رفتم داخل خونه یه دوش ۳ مینی گرفتم و اومدم یه چیزی خوردم و شروع کردم به حل کردن تکالیفم
پرش زمانی به بعد از تکالیف:
اخخخ آخر تموم شد بعد از ۲ ساعت رفتم تو سالن به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۸ شبه هنوز رفتم یه چیزی درست کردم و خوردم
بعد رفتم که تی وی ببینم
بعد از سه ساعت:به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۱۲ شب بود او چقدر زود گذشت رفتم خوابیدم
پرش زمانی به صبح:
آت:از کلاس اومدم بیرون که اون جونگ کوک عوضی رو جلوی کلاس دیدم یه پوزخند از سر عصبانیت زدم و بهش توجه نکردم و از کنارش رد شدم که با صدایی وایستادم
جونگ کوک:چیه چرا پوزخند می زنی نکنه حسودیت شده که همهی دخترا منو میخوان
آت:اووو عجب اعتماد به سقفیم داری خیلی به خودت افتخار میکنی که یه مشت هرزه دور خودت جمع کردی او ببخشید نمیدونستم که خودت هم جزو اون هرزه های هیچ اهمیت برام نداری عوضی
جونگ کوک:چی گفتی تو دوباره بگو تا همینجا پارت کنم دختره ی جنده فک کرده کیه؟
آت:داشت اعصابم و خورد میکرد ولی ارامش خودمو حفظ کردم و گفتم همون که شنیدی
جونگ کوک : فکر کردی کی هستی که اینجوری با من حرف میزنی چون یه بار بهت رو دادم اینجوری شدی دختره ی عوضی
آت:من به توجه هرزه های مثل تو نیاز ندارم و هر خری هم میخوایی باش نزاشتم حرف بزنه که از اونجا رفتم
جونگ کوک:اهههه ایشششش دختره ی مادر جنده فک کرده کیه که با من اینجوری حرف میزنه بزار دارم براش
آت:اولین روز دانشگاه ریده شد تو اعصابم اهههه به سمت خونه حرکت کردم و رفتم داخل خونه یه دوش ۳ مینی گرفتم و اومدم یه چیزی خوردم و شروع کردم به حل کردن تکالیفم
پرش زمانی به بعد از تکالیف:
اخخخ آخر تموم شد بعد از ۲ ساعت رفتم تو سالن به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۸ شبه هنوز رفتم یه چیزی درست کردم و خوردم
بعد رفتم که تی وی ببینم
بعد از سه ساعت:به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۱۲ شب بود او چقدر زود گذشت رفتم خوابیدم
پرش زمانی به صبح:
۴.۴k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.