همه چی از اون شب شروع شد...!؟p44
یه قاشق برداشتم و ازاونجایی که میدونستم یونجی از ماست متنفره...حیحی😈
بعلع یا قاشق که جه عرض کنم ملاقه برداشتم پرش کردم ماست و...
/یونجیا....بگو عااا
+عاااا....عوقق
ولی چیزی که اصلا انتظارشو نداشتم اتفاق افتاد...
کل ماستو تف کرد تو صورتم....اییییی
/اَیییییی چندشش این چه کاری بودددد؟(با صدای بلند ولی داد نه)
+بی تربیت تو میدونی من از ماست بدم میاد یه قاشق پر از ماست بهم میدی؟(بغض و داد)
/چی...چیزه...چیزه....ببخشید معذرت میخوام باشه...؟لطفا گریه نکننن....(بغض و عذاب وجدان)
+واع...تو چرا گریه میکنی؟(خنده و متعجب)
/نمیدونممممم(چشمای اشکی)
+ایگوووو...ببینش تروخدا باشه ببخشید نباید این کارو میکردم کار تو هم اشتباه بود....حالا بیا به بازی ادامه بدیم...
یونجی ویو.
خلاصههه بعد از بازی گروه ما و حیمین و هه رین برنده شدیم....
بعد اینکه برنده هارو اعلام کردن...
اومدم بشینم که...
بعلع یا قاشق که جه عرض کنم ملاقه برداشتم پرش کردم ماست و...
/یونجیا....بگو عااا
+عاااا....عوقق
ولی چیزی که اصلا انتظارشو نداشتم اتفاق افتاد...
کل ماستو تف کرد تو صورتم....اییییی
/اَیییییی چندشش این چه کاری بودددد؟(با صدای بلند ولی داد نه)
+بی تربیت تو میدونی من از ماست بدم میاد یه قاشق پر از ماست بهم میدی؟(بغض و داد)
/چی...چیزه...چیزه....ببخشید معذرت میخوام باشه...؟لطفا گریه نکننن....(بغض و عذاب وجدان)
+واع...تو چرا گریه میکنی؟(خنده و متعجب)
/نمیدونممممم(چشمای اشکی)
+ایگوووو...ببینش تروخدا باشه ببخشید نباید این کارو میکردم کار تو هم اشتباه بود....حالا بیا به بازی ادامه بدیم...
یونجی ویو.
خلاصههه بعد از بازی گروه ما و حیمین و هه رین برنده شدیم....
بعد اینکه برنده هارو اعلام کردن...
اومدم بشینم که...
۱.۵k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.