شب رویایی با شینچیرو سانو:) پارت۱:)
همینطور ک گفتم ی دو پارتی بخاطر تولد شینچیرو نوشتم لذت ببرید:))
.
من:خب اما اون رمان رو بده ب من
اما:اینو میگی؟
من:آرع آرع بدش زود باش
من:مایکیییییی خوراکیها چی شد؟
مایکی همچنان خوردن خوراکی و ریختن خوراکی ها داخل چند تا ظرف تزیین شده.
مایکی:@#$¥
من:هاااا
مایکی:#@$¥
من: چیمیگی عین آدم زر بزن.
مایکی کل خوراکی داخل دهانش رو قورت داد و ی لیوان آبم خورد و گفت:
مایکی:گفتم تا ی ساعت دیگه داداش شین میاد زود باشید فک کنم کارش داخل مغازه موتور فروشی تموم شده زود باشید
من:اوکی
اما:اوکی
دراکن:اوکی ولی بقیه بچه ها کجان؟
من:آها بقیه بچه راستش واکاسا و تاکئومی رو فرستادم برن کادو ها رو تزئین کنن و میتسویا و سانزو و سنجو رفتن یکم وسایل برا غذا امشب بخرن و...
ک همون دقیقه مایکی میره وسط حرفم و میگه:
مایکی:خب بابا فهمیدم همه دارن ی کار مهم میکنن و من هیچ کاری نمیکنم چرا اونوقت؟؟
من:چون میترسم ی وقت برینی تو تمام کارام
اما:بزرگترین کاری ک ت میکنی اینه ک بری کادو ها رو از تاکئومی و واکاسا بگیری بیاری بزاری رو میز همین.
مایکی:باشه بابا
بعد از چند دقیقه:
شینچیرو وارد خونه میشه و لامپ ها خاموشه در خونه هم بازه ی آچار میگیره دستش و آروم در رو باز میکنه داد میزنه.
شینچیرو:کی اونجاست؟(با داد)
و من هم با ی کیک ک شمع های روش روشنه آروم میام داخل نور جلو شینچیرو وایمیستم و میگم.
من:عشقت اینجاست..تولدت مبارک عزیزم.
و بعد یهو لامپ روشن میشه و همه با هم میگن.
همه:تولدت مبارک
و همچنان شین درحال سکته کردن بود ک یهو مایکی با ی ظرف پر از خامه میاد شاپ میزنه ت صورت شین و میگه.
مایکی:تولدت مبارک آنیکیی
و بعدش ایزانا از اون ته با برف شادی میاد و کلشو رو سره شین میزنه و میگه.
ایزانا:تولدت مبارک
و بعدش اما بدو بدو با موبایلش میاد و ی سلفی با شین میگیره همون دقیقه داخل اینستا پستش میکنه و میگه.
اما:واییی فک کنم این دستم زیاد لایک بخوره.
ک منم میگم.
من.اهم اهم امااا اهم
ک ااما تازه فهمید من چی میگم ک برمیگرده سمت شین و میگه.
اما:تولدت مبارک آنیکیی
بعد از تولد:
من:....
ادامه دارد....
(。•̀ᴗ-)✧
.
من:خب اما اون رمان رو بده ب من
اما:اینو میگی؟
من:آرع آرع بدش زود باش
من:مایکیییییی خوراکیها چی شد؟
مایکی همچنان خوردن خوراکی و ریختن خوراکی ها داخل چند تا ظرف تزیین شده.
مایکی:@#$¥
من:هاااا
مایکی:#@$¥
من: چیمیگی عین آدم زر بزن.
مایکی کل خوراکی داخل دهانش رو قورت داد و ی لیوان آبم خورد و گفت:
مایکی:گفتم تا ی ساعت دیگه داداش شین میاد زود باشید فک کنم کارش داخل مغازه موتور فروشی تموم شده زود باشید
من:اوکی
اما:اوکی
دراکن:اوکی ولی بقیه بچه ها کجان؟
من:آها بقیه بچه راستش واکاسا و تاکئومی رو فرستادم برن کادو ها رو تزئین کنن و میتسویا و سانزو و سنجو رفتن یکم وسایل برا غذا امشب بخرن و...
ک همون دقیقه مایکی میره وسط حرفم و میگه:
مایکی:خب بابا فهمیدم همه دارن ی کار مهم میکنن و من هیچ کاری نمیکنم چرا اونوقت؟؟
من:چون میترسم ی وقت برینی تو تمام کارام
اما:بزرگترین کاری ک ت میکنی اینه ک بری کادو ها رو از تاکئومی و واکاسا بگیری بیاری بزاری رو میز همین.
مایکی:باشه بابا
بعد از چند دقیقه:
شینچیرو وارد خونه میشه و لامپ ها خاموشه در خونه هم بازه ی آچار میگیره دستش و آروم در رو باز میکنه داد میزنه.
شینچیرو:کی اونجاست؟(با داد)
و من هم با ی کیک ک شمع های روش روشنه آروم میام داخل نور جلو شینچیرو وایمیستم و میگم.
من:عشقت اینجاست..تولدت مبارک عزیزم.
و بعد یهو لامپ روشن میشه و همه با هم میگن.
همه:تولدت مبارک
و همچنان شین درحال سکته کردن بود ک یهو مایکی با ی ظرف پر از خامه میاد شاپ میزنه ت صورت شین و میگه.
مایکی:تولدت مبارک آنیکیی
و بعدش ایزانا از اون ته با برف شادی میاد و کلشو رو سره شین میزنه و میگه.
ایزانا:تولدت مبارک
و بعدش اما بدو بدو با موبایلش میاد و ی سلفی با شین میگیره همون دقیقه داخل اینستا پستش میکنه و میگه.
اما:واییی فک کنم این دستم زیاد لایک بخوره.
ک منم میگم.
من.اهم اهم امااا اهم
ک ااما تازه فهمید من چی میگم ک برمیگرده سمت شین و میگه.
اما:تولدت مبارک آنیکیی
بعد از تولد:
من:....
ادامه دارد....
(。•̀ᴗ-)✧
۵.۶k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.