𝓟𝓪𝓻𝓽 ⁵
دنیایموازی ( 𝑝𝑎𝑟𝑎𝑙𝑙𝑒𝑙 𝑤𝑜𝑟𝑙𝑑 ) 𝓟𝓪𝓻𝓽 ⁵
رفتم داخل آشپزخونه پیش می چا داشت ظرف ها رو میشست کمکش کردم و دم گوشش گفتم : واییی میدونستی شاهزاده ها خون آشامن . می جا دست از کارش کشید و متعجب گفت : چی
_ بابا بعد از اینکه تو رفتی موقعی که بلند شدم یه دفعه ولیعهد رو دیدم چسبیدم به ستونه یه جوری نگام کرد و رفت بعد من گفتم وا این چرا مثل جنه و اینا بعد داشتم با خودم تحلیل میکردم که اسمش چیه تکرار میکردم خون خون ولی اون آشام یادمنمیومد یکی از پشت سرم گفت خون آشام منم ترسیده جیغ زدم و برگشتم دیدم شاهزاده آخریه اس گفت ال و بله بعد منم گفتم خون آشامی گفت آره و بعد من فرار کردم و اومدم اینجا
÷ هی شما دوتا به کارهاتون برسید وراجی نکنید
نگاهی به زن که دستیار آشپز بود کردیم و برگشتیم می چا گفت : زنیکه خر حالا دلمون خواسته حرف بزنیم تو چیکار داری . خندیدم و ظرف ها رو آب کشیدم .
دوتایی بعد از کار امروز خیلی خسته بودیم بعد از غذا بهمون استراحت دادن عصر شده بود خانم کیم قرار شد ما رو با قصر آشنایی بده .
با دقت به اطراف نگاه میکردم قصر هم جای قشنگی بود چقدر آرزو داشتم بچگی بیام اینجا که اومدم دو دختر داشتن داخل دریاچه قصر با قایق گشت میزدن خانم کیم تعظیم کرد و ما هم تعظیم کردیم اونا از ما دور بودن که خانمکیم گفت : دختری که هانبوکش صورتی هست شاهزاده خانمهستن و رو یه رویشون دختر وزیر . همه شروعبه پچپچ کردن با تعجب بهشون نگاه کردم چقدر داخل قایق خوراکی بود جلل الخالق مردم چیکار میکنن البته اگر گوشی بیاریم اینجا برای اینا عجیبه . شوکه شدم این چه حرفی تو ذهنم بود زدم سرم درد گرفت .
راوی ویو
آن دخترک عقب عقب رفت همان موقع ولیعهد هم سر رسید می چا سعی داشت کمکش کند ولی دیر بود و اون داخل دریاچه افتاد همه شک زده بودن اون دختر چش شده بود ( میدونید دارم جر میخورم با اینطور حرف زدن از زبون راوی 🗿) ولیعهد خونسرد نگاهی کرد که می چا داخل آب پرید و او را نجات داد ( هع فکر کردین قراره از اولش دراماتیک باشه )
سوزی ویو :
وقتی بلند شدم داخل اتاقمون بودم شک زده بلند شدم می چا نشسته خوابیده بود زدم به سرم تا اتفاقات رو مرور کنم نه نه بدترین اتفاق عمرم افتاده توی شیفتم گیر کردم و داخل نقشم فرو رفتم ( اوناییکه.نمیدوننشیفتچیهشیفتجهاندومهمردمشیفتمیکننهمونتصورخودموندیدیدخوابیکهمیبینیمدستخودموننیستحرکاتشولیشیفتدنیاییکهخودمونمیسازیماگرخواستینبیشتربدونینبریدداخلاینترنتوشیفتهمبهنوعخودشمیتونهخطرناکباشهاینجاهمسوزیشیفتکردهوداخلشیفتشگیرکرده)
ᴸᴵᴷᴱ ±³⁰
𝙲𝚘𝚖𝚖𝚎𝚗𝚝𝚜 ±¹⁵⁰
رفتم داخل آشپزخونه پیش می چا داشت ظرف ها رو میشست کمکش کردم و دم گوشش گفتم : واییی میدونستی شاهزاده ها خون آشامن . می جا دست از کارش کشید و متعجب گفت : چی
_ بابا بعد از اینکه تو رفتی موقعی که بلند شدم یه دفعه ولیعهد رو دیدم چسبیدم به ستونه یه جوری نگام کرد و رفت بعد من گفتم وا این چرا مثل جنه و اینا بعد داشتم با خودم تحلیل میکردم که اسمش چیه تکرار میکردم خون خون ولی اون آشام یادمنمیومد یکی از پشت سرم گفت خون آشام منم ترسیده جیغ زدم و برگشتم دیدم شاهزاده آخریه اس گفت ال و بله بعد منم گفتم خون آشامی گفت آره و بعد من فرار کردم و اومدم اینجا
÷ هی شما دوتا به کارهاتون برسید وراجی نکنید
نگاهی به زن که دستیار آشپز بود کردیم و برگشتیم می چا گفت : زنیکه خر حالا دلمون خواسته حرف بزنیم تو چیکار داری . خندیدم و ظرف ها رو آب کشیدم .
دوتایی بعد از کار امروز خیلی خسته بودیم بعد از غذا بهمون استراحت دادن عصر شده بود خانم کیم قرار شد ما رو با قصر آشنایی بده .
با دقت به اطراف نگاه میکردم قصر هم جای قشنگی بود چقدر آرزو داشتم بچگی بیام اینجا که اومدم دو دختر داشتن داخل دریاچه قصر با قایق گشت میزدن خانم کیم تعظیم کرد و ما هم تعظیم کردیم اونا از ما دور بودن که خانمکیم گفت : دختری که هانبوکش صورتی هست شاهزاده خانمهستن و رو یه رویشون دختر وزیر . همه شروعبه پچپچ کردن با تعجب بهشون نگاه کردم چقدر داخل قایق خوراکی بود جلل الخالق مردم چیکار میکنن البته اگر گوشی بیاریم اینجا برای اینا عجیبه . شوکه شدم این چه حرفی تو ذهنم بود زدم سرم درد گرفت .
راوی ویو
آن دخترک عقب عقب رفت همان موقع ولیعهد هم سر رسید می چا سعی داشت کمکش کند ولی دیر بود و اون داخل دریاچه افتاد همه شک زده بودن اون دختر چش شده بود ( میدونید دارم جر میخورم با اینطور حرف زدن از زبون راوی 🗿) ولیعهد خونسرد نگاهی کرد که می چا داخل آب پرید و او را نجات داد ( هع فکر کردین قراره از اولش دراماتیک باشه )
سوزی ویو :
وقتی بلند شدم داخل اتاقمون بودم شک زده بلند شدم می چا نشسته خوابیده بود زدم به سرم تا اتفاقات رو مرور کنم نه نه بدترین اتفاق عمرم افتاده توی شیفتم گیر کردم و داخل نقشم فرو رفتم ( اوناییکه.نمیدوننشیفتچیهشیفتجهاندومهمردمشیفتمیکننهمونتصورخودموندیدیدخوابیکهمیبینیمدستخودموننیستحرکاتشولیشیفتدنیاییکهخودمونمیسازیماگرخواستینبیشتربدونینبریدداخلاینترنتوشیفتهمبهنوعخودشمیتونهخطرناکباشهاینجاهمسوزیشیفتکردهوداخلشیفتشگیرکرده)
ᴸᴵᴷᴱ ±³⁰
𝙲𝚘𝚖𝚖𝚎𝚗𝚝𝚜 ±¹⁵⁰
۵۵.۲k
۰۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.