(اون برادر من نیست)
p21
که یهو.....(میدونم همتون سر این مردید از فضولی 🤣🤣)
که یهو لوکا پاش به سیم زیر دوربین گیر کرد افتاد روی من
صورت هامون فاصله کمی داش
لوکا همینطور تو صورتم با چشمای خمار خیره شده بود
ات: واییی.....میشه بلند شی
لوکا: اوه....آره....من متاسفم اصلا نمیخواستم اینطوری بشه
*ویو جونگ کوک*.
دیگ حتی یه لحظه ام نمیتونستم تحمل کنم این وضع رو
که دیدم اون پسره خودشو انداخت روی ات
عصبی شده بودم که توی اون لحظه میخواستم بکشمش ولی نمیتونستن این کارو بکنم
از جام بلند شدم و از سالن اومدم بیرون که صدای خانم چویی به گوشم خورد
چویی: آقا جئون هنوز عکاسی تموم نشده
جونگ کوک: سر درد دارم بقیه اش رو بزاری برای فردا
چویی : اما......
*جوابشو ندادم و رفتم توی اتاق روبه رو و لباسام رو عوض کردم و ماسک و کلاهم رو گذاشتم روی سرمو و به سمت گاراژ حرکت کردم
*ویو ات*
بعد از اون اتفاق جونگ کوک به نظر خیلی کلافه میومد و سالن رو ترک کرد
ولی چرا ؟؟؟
چرا اون باید عصبی میشد
شاید به خاطر این بود که ازم حرصش میگرفت و از دست پا چلفتگیمم کلافه شده بود
باید خودمو جمع میکردم و هرچه سریع تر خودم روی پای خودم وایمی سادم
وسایل دوربین رو جمع کردم و تحویل خانم چویی دادم
بعد به سمت رختکن رفتم و کیف و وسایلم و جمع کردم
اصلا دقت نکرده بودم چند ساعت گذشته هوا تاریک شده بود
*ویو جونگ کوک*
سوار ماشین شدم و از گاراژ اومدم بیرون
از کمپانی وایسادم و سرم و گذاشتم رو فرمون و اتفاق های امروز رو مرور کردم
ولی کلافه ترم میکردن
ماشین رو روشن کردمو و حرکت کردم
*ویو ات*
داشتم پیاده تا خونه میرفتم فاصله خیلی زیادی نبود
ولی همینطور که داشتم از کوچه ها رد میشدم دوتا مرد گنده جلوم وایسادن
؟؟: کجا خوشگله ؟؟
ات: گمشو اونور
؟؟:میریم ولی قبلش یه چیزی میگیریم
یه رابطه داغ سه نفره چطوره (اگ ویسگون خذف کرد به م ربطی نداره ها ....زود بخونید )
*کل بدنم یخ کرد انگار یه سطل آب یخ روم خالی کردن *
اشک توی چشمام حلقه بست
یکی شون اومد جلو منو عقب برد و چسبوند به دیوار
سرشو آورد کنار گردنم و نفساشو توی گردنم خالی میکرد
ات: ولم کن عوضی ....ولم کن
که یهو......
که یهو.....(میدونم همتون سر این مردید از فضولی 🤣🤣)
که یهو لوکا پاش به سیم زیر دوربین گیر کرد افتاد روی من
صورت هامون فاصله کمی داش
لوکا همینطور تو صورتم با چشمای خمار خیره شده بود
ات: واییی.....میشه بلند شی
لوکا: اوه....آره....من متاسفم اصلا نمیخواستم اینطوری بشه
*ویو جونگ کوک*.
دیگ حتی یه لحظه ام نمیتونستم تحمل کنم این وضع رو
که دیدم اون پسره خودشو انداخت روی ات
عصبی شده بودم که توی اون لحظه میخواستم بکشمش ولی نمیتونستن این کارو بکنم
از جام بلند شدم و از سالن اومدم بیرون که صدای خانم چویی به گوشم خورد
چویی: آقا جئون هنوز عکاسی تموم نشده
جونگ کوک: سر درد دارم بقیه اش رو بزاری برای فردا
چویی : اما......
*جوابشو ندادم و رفتم توی اتاق روبه رو و لباسام رو عوض کردم و ماسک و کلاهم رو گذاشتم روی سرمو و به سمت گاراژ حرکت کردم
*ویو ات*
بعد از اون اتفاق جونگ کوک به نظر خیلی کلافه میومد و سالن رو ترک کرد
ولی چرا ؟؟؟
چرا اون باید عصبی میشد
شاید به خاطر این بود که ازم حرصش میگرفت و از دست پا چلفتگیمم کلافه شده بود
باید خودمو جمع میکردم و هرچه سریع تر خودم روی پای خودم وایمی سادم
وسایل دوربین رو جمع کردم و تحویل خانم چویی دادم
بعد به سمت رختکن رفتم و کیف و وسایلم و جمع کردم
اصلا دقت نکرده بودم چند ساعت گذشته هوا تاریک شده بود
*ویو جونگ کوک*
سوار ماشین شدم و از گاراژ اومدم بیرون
از کمپانی وایسادم و سرم و گذاشتم رو فرمون و اتفاق های امروز رو مرور کردم
ولی کلافه ترم میکردن
ماشین رو روشن کردمو و حرکت کردم
*ویو ات*
داشتم پیاده تا خونه میرفتم فاصله خیلی زیادی نبود
ولی همینطور که داشتم از کوچه ها رد میشدم دوتا مرد گنده جلوم وایسادن
؟؟: کجا خوشگله ؟؟
ات: گمشو اونور
؟؟:میریم ولی قبلش یه چیزی میگیریم
یه رابطه داغ سه نفره چطوره (اگ ویسگون خذف کرد به م ربطی نداره ها ....زود بخونید )
*کل بدنم یخ کرد انگار یه سطل آب یخ روم خالی کردن *
اشک توی چشمام حلقه بست
یکی شون اومد جلو منو عقب برد و چسبوند به دیوار
سرشو آورد کنار گردنم و نفساشو توی گردنم خالی میکرد
ات: ولم کن عوضی ....ولم کن
که یهو......
۱۱.۱k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.