پارت 6
پارت 6
#دلم_از_سنگ_نیست
رونا
برگشتم و بهش زل زدم! عجب تیکه ای بود ها! خیلی ژذابه!
مرد_ هی! با توام؟!
رونا _ هی عمته! احترام خودت رو نگه دار آقا!
مرد_ با چه جرأتی این حرف رو زدین؟!
رونا_ بله ؟!
یه دادی زد کل خونه رو لرزوند
مرد: ریهان!
در پذیرایی باز شد و یه مردی اومد تو
ریهان : بله رئیس؟!
رئیس؟! این دیگه کدوم خریه؟!
مرد: همین حالا دست این دختر رو می گیری می اندازی بیرون! فهمیدی ؟!
ریهان : چشم قربان!
رونا: ببخشید ؟! ( به خودم اشاره کردم و گفتم): این اسم دارها! درضمن تو کی هستی که میخوای منو بندازی بیرون؟! فکرکردی صاحب این خونه ای؟! نه آقا اشتباه فکرکردی! فقط صاحب این خونه حق داره منو بندازه بیرون! با تعجب داشت بهم نگاه می کرد
بعد که به خودش اومد اخم وحشتناکی کرد که خودمو خیس کردم
مرد: کی تورو این جا راه داده؟! درضمن من صاحب این خونه ام!
با اینکه از ترس داشتم خودمو خیس میکردم ولی با چاپلوسی گفتم
_ وا تو گفتی منم باور کردم!
تا این حرف رو گفتم چنان دادی زد که از زدن این حرف پشیمون شدم
مرد: پری!
پری سراسیمه وارد پذیرایی شد و با ترس و لرز گفت
پری : چی شده؟ چرا عصبی هستی ؟
اون ژذابه بهم اشاره کرد و گفت: این کیه ؟!
رونا: ببین چندبار دارم میگم این اسم داره و اسمم رونا ست.
پری: آراد جون آروم باش! بیا بشین خودم بهت میگم.
پس اسم این شاهزاده آراده. وایسا آراد؟! اینکه همون برادر پریه و همونی که با خونسردی آدم میکشه؟! وایی گند زدم!
روی مبل نشستن و پری همه چی رو بهش گفت بعدش برگشت چپ چپ بهم نگاه کرد و سرش رو انداخت پایین.
آراد هم داشت با اخم بهم نگاه میکرد! نکنه میخواد منو بکشه؟!
خاک تو سرت رونا! الان چجوری جمعش کنم؟!
رونا : آقای آریامهر من...من واقعا معذرت میخوام..نمیدونستم..
آراد: بسه!
به معنای واقعی خفه شدم!
آراد: این بار رو می بخشم ولی اگه یه بار دیگه تکرار شد تنبه میشی.
سرم رو تکون دادم و به سمت آشپزخونه رفتم.
***
پری: رونا بایستی باهاش دهن به دهن نمی شدی. اون عادت نداره کسی باهاش مخالفت کنه یا این جوری باهاش حرف بزنه.
رونا: خو من چی گفتم؟! فقط یکمی رو اعصابم بود جوابشو دادم می خواست منو بندازه بیرون از خونه.
پری: اونموقع که نمی دونست تو کی هستی به جای این که نق نق کنی بهش می گفتی.
رونا: منم نمیدونستم که اون برادر جونته والا مرض نداشتم باهاش کل کل راه بندازم.
پری: باشه باشه قانع شدم.
رونا: من میرم می خوابم فردا باید از صبح کارم رو شروع کنم.
پری: شب خوش
رونا : شب بخیر
#پست_جدید #عاشقانه #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#دلم_از_سنگ_نیست
رونا
برگشتم و بهش زل زدم! عجب تیکه ای بود ها! خیلی ژذابه!
مرد_ هی! با توام؟!
رونا _ هی عمته! احترام خودت رو نگه دار آقا!
مرد_ با چه جرأتی این حرف رو زدین؟!
رونا_ بله ؟!
یه دادی زد کل خونه رو لرزوند
مرد: ریهان!
در پذیرایی باز شد و یه مردی اومد تو
ریهان : بله رئیس؟!
رئیس؟! این دیگه کدوم خریه؟!
مرد: همین حالا دست این دختر رو می گیری می اندازی بیرون! فهمیدی ؟!
ریهان : چشم قربان!
رونا: ببخشید ؟! ( به خودم اشاره کردم و گفتم): این اسم دارها! درضمن تو کی هستی که میخوای منو بندازی بیرون؟! فکرکردی صاحب این خونه ای؟! نه آقا اشتباه فکرکردی! فقط صاحب این خونه حق داره منو بندازه بیرون! با تعجب داشت بهم نگاه می کرد
بعد که به خودش اومد اخم وحشتناکی کرد که خودمو خیس کردم
مرد: کی تورو این جا راه داده؟! درضمن من صاحب این خونه ام!
با اینکه از ترس داشتم خودمو خیس میکردم ولی با چاپلوسی گفتم
_ وا تو گفتی منم باور کردم!
تا این حرف رو گفتم چنان دادی زد که از زدن این حرف پشیمون شدم
مرد: پری!
پری سراسیمه وارد پذیرایی شد و با ترس و لرز گفت
پری : چی شده؟ چرا عصبی هستی ؟
اون ژذابه بهم اشاره کرد و گفت: این کیه ؟!
رونا: ببین چندبار دارم میگم این اسم داره و اسمم رونا ست.
پری: آراد جون آروم باش! بیا بشین خودم بهت میگم.
پس اسم این شاهزاده آراده. وایسا آراد؟! اینکه همون برادر پریه و همونی که با خونسردی آدم میکشه؟! وایی گند زدم!
روی مبل نشستن و پری همه چی رو بهش گفت بعدش برگشت چپ چپ بهم نگاه کرد و سرش رو انداخت پایین.
آراد هم داشت با اخم بهم نگاه میکرد! نکنه میخواد منو بکشه؟!
خاک تو سرت رونا! الان چجوری جمعش کنم؟!
رونا : آقای آریامهر من...من واقعا معذرت میخوام..نمیدونستم..
آراد: بسه!
به معنای واقعی خفه شدم!
آراد: این بار رو می بخشم ولی اگه یه بار دیگه تکرار شد تنبه میشی.
سرم رو تکون دادم و به سمت آشپزخونه رفتم.
***
پری: رونا بایستی باهاش دهن به دهن نمی شدی. اون عادت نداره کسی باهاش مخالفت کنه یا این جوری باهاش حرف بزنه.
رونا: خو من چی گفتم؟! فقط یکمی رو اعصابم بود جوابشو دادم می خواست منو بندازه بیرون از خونه.
پری: اونموقع که نمی دونست تو کی هستی به جای این که نق نق کنی بهش می گفتی.
رونا: منم نمیدونستم که اون برادر جونته والا مرض نداشتم باهاش کل کل راه بندازم.
پری: باشه باشه قانع شدم.
رونا: من میرم می خوابم فردا باید از صبح کارم رو شروع کنم.
پری: شب خوش
رونا : شب بخیر
#پست_جدید #عاشقانه #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۷.۰k
۲۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.