تک پارتی مافیایی ته ته
( ا.ت و تهیونگ نامزد هستن و تهیونگ رئیس یکی از بزرگترین باند های مافیاست و ا.ت هم عضو باندش هست یعنی هکر باندشه و اینجوری عاشق هم میشن )
.
.
.
.
( علامت ها : ا.ت + / ته _ )
ویو ا.ت :
مثل دستگاه ماساژ میلرزیدم ...
تب کرده بودم و حالم اصلا خوب نبود انقد بدنم کوفته بود که نمیتونستم از جام پاشم .
پتو رو بیشتر دورم گرفتم و هات چاکلتم روهم آروم میخوردم چون گلودرد هم بودم .
گوشیم زنگ خورد هات چاکلتم رو گذاشتم رو میز و گوشیمو برداشتم با دیدن اسم « my love » لبخندی رو لبم نقش بست .
جواب دادم و ته با نگرانی گفت :
_ ا.ت ؟! حالت خوبه ؟ هااااا چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی ؟ مردم از نگرانی حالت خوبه ؟!
+ عزیزم من خوبم فقط گوشیم رو بی صدا بود !
_ آها ، چرا صدات گرفته ؟!
+ ها ؟! چی ؟ نهههه !!!
_ ا.ت ! میدونی که اگه چیزی رو ازم مخفی کنی چه اتفاقی میوفته دیگه ؟! ( بم و ترسناک )
+ خ..خب سرما خوردم عزیزم چیزیم نیست !
الو ؟! الوووو الووو ته ؟
چرا قطع کرد ؟
* دوباره سرمای خفیفی به بدن ا.ت هجوم آورد که نشون دهنده بالا بودن تبش و بالا رفتنش بود .
ا.ت پتوی کلفت و سفید رنگ تختش رو دور خوردش بیشتر پیچ داد و قلوپی از هات چاکلت خورد .
+ یهو یه نفر کلید انداخت و وارد خونم شد .
اول ترسیدم ولی با یادآوری تنها کسی که کلید یدک خونم رو داره خیالم راحت شد تهیونگ با ۳ تا پلاستیک بزرگ سفید اومد داخل پلاستیک هارو روی اپن گذاشت و با نگرانی اومد سمتم ....
_ ا.ت ؟! خوبی ؟!
+ تهیونگ دستشو رو پیشونیم گذاشت .
_ داری تو تب میسوزی !!
+ تهیونگ پتو رو از دورم برداشت و برآید استایل بغلم کرد و بردم سمت حمام ...
+ ت..تهیونگ تروخدا سردمه پتو رو بده بهم !!
_ بیب باید تبت رو بیارم پایین تحمل کن !
+ تهیونگ لباسامو درآورد و گذاشتم تو وان و آب سرد رو باز کرد .
با بغض گفتم :
تهیونگ نمیتونم تحمل کنم سردمه لطفا !
* تهیونگ وقتی وضعیت ا.ت رو دید لباساشو در آورد و رفت ا.ت رو بغل کرد .
ا.ت وقتی تو آغوش گرم و نرم ته فرو رفت آروم تر شد .
بعد مدتی تهیونگ حوله رو برداشت و دور ا.ت گرفت و بردش از حموم بیرون .
لباس تن ا.ت کرد و موهاش رو خشک کرد ا.ت حالش بهتر شده بود .
ا.ت تهیونگ رو بغل کرد و گفت :
+ ممنون ته واقعا حالم بد بود !
_ قابلی نداشت بیب !
+ تهیونگ سرشو برد سمت گردنم و بوسید .
رفتیم تو آشپزخونه و ته گفت :
_ بیا این آبمیوه آناناس این دارو این کونپوت ....
+ از پلاستیک ها کلی خوراکی جات درآورد همینطور که توضیح میداد رفتم جلو صورتش رو قاب کردم و بو*سیدمش .
* و خلاصه ازدواج کردن و بعد ۲ سال صاحب ۲ تا پسر و ۱ دختر به اسم های هائون ، هایون ، هائو . 🤍
.
.
.
.
( علامت ها : ا.ت + / ته _ )
ویو ا.ت :
مثل دستگاه ماساژ میلرزیدم ...
تب کرده بودم و حالم اصلا خوب نبود انقد بدنم کوفته بود که نمیتونستم از جام پاشم .
پتو رو بیشتر دورم گرفتم و هات چاکلتم روهم آروم میخوردم چون گلودرد هم بودم .
گوشیم زنگ خورد هات چاکلتم رو گذاشتم رو میز و گوشیمو برداشتم با دیدن اسم « my love » لبخندی رو لبم نقش بست .
جواب دادم و ته با نگرانی گفت :
_ ا.ت ؟! حالت خوبه ؟ هااااا چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی ؟ مردم از نگرانی حالت خوبه ؟!
+ عزیزم من خوبم فقط گوشیم رو بی صدا بود !
_ آها ، چرا صدات گرفته ؟!
+ ها ؟! چی ؟ نهههه !!!
_ ا.ت ! میدونی که اگه چیزی رو ازم مخفی کنی چه اتفاقی میوفته دیگه ؟! ( بم و ترسناک )
+ خ..خب سرما خوردم عزیزم چیزیم نیست !
الو ؟! الوووو الووو ته ؟
چرا قطع کرد ؟
* دوباره سرمای خفیفی به بدن ا.ت هجوم آورد که نشون دهنده بالا بودن تبش و بالا رفتنش بود .
ا.ت پتوی کلفت و سفید رنگ تختش رو دور خوردش بیشتر پیچ داد و قلوپی از هات چاکلت خورد .
+ یهو یه نفر کلید انداخت و وارد خونم شد .
اول ترسیدم ولی با یادآوری تنها کسی که کلید یدک خونم رو داره خیالم راحت شد تهیونگ با ۳ تا پلاستیک بزرگ سفید اومد داخل پلاستیک هارو روی اپن گذاشت و با نگرانی اومد سمتم ....
_ ا.ت ؟! خوبی ؟!
+ تهیونگ دستشو رو پیشونیم گذاشت .
_ داری تو تب میسوزی !!
+ تهیونگ پتو رو از دورم برداشت و برآید استایل بغلم کرد و بردم سمت حمام ...
+ ت..تهیونگ تروخدا سردمه پتو رو بده بهم !!
_ بیب باید تبت رو بیارم پایین تحمل کن !
+ تهیونگ لباسامو درآورد و گذاشتم تو وان و آب سرد رو باز کرد .
با بغض گفتم :
تهیونگ نمیتونم تحمل کنم سردمه لطفا !
* تهیونگ وقتی وضعیت ا.ت رو دید لباساشو در آورد و رفت ا.ت رو بغل کرد .
ا.ت وقتی تو آغوش گرم و نرم ته فرو رفت آروم تر شد .
بعد مدتی تهیونگ حوله رو برداشت و دور ا.ت گرفت و بردش از حموم بیرون .
لباس تن ا.ت کرد و موهاش رو خشک کرد ا.ت حالش بهتر شده بود .
ا.ت تهیونگ رو بغل کرد و گفت :
+ ممنون ته واقعا حالم بد بود !
_ قابلی نداشت بیب !
+ تهیونگ سرشو برد سمت گردنم و بوسید .
رفتیم تو آشپزخونه و ته گفت :
_ بیا این آبمیوه آناناس این دارو این کونپوت ....
+ از پلاستیک ها کلی خوراکی جات درآورد همینطور که توضیح میداد رفتم جلو صورتش رو قاب کردم و بو*سیدمش .
* و خلاصه ازدواج کردن و بعد ۲ سال صاحب ۲ تا پسر و ۱ دختر به اسم های هائون ، هایون ، هائو . 🤍
۱.۰k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.