PART 9
وقتی فقط با دوستات رفته بودی اما...
دوباره)) با سردرد بدی بیدار شدم دیدم سوار ماشینی شدم خواستم فرار کنم دیدم در قفله اون اقایی که کنارم بود متوجه من شد و کفت
کوک: بیدار شدی
ا/ت: از جون من چی میخواد ولم کنیدددد
کوک: خفه شو کوچولو
ا/ت: من کوچولو نیستمممممم بزار برمممم عیییییی
کوک سریع میاد و دستشو میزاره جلو دهن ا/ت و میگه
کوک: یه بار گفتم خفه شو
ا/ت: اروم میشه اما بغض میکنه و دیکه نمیتونه بغضشو تحمل کنه که اروم اشک میریزه و سرشو میراره رو پنجره
که اروم چشام سنگین شدن و خوابیدم
10مین بعد
با حس اینکه یکی داره تکونم میده بیداردشدم😏
کوک: بیدار شو رسیدیم
ا/ت تو ذهنش الان بهترین وقت واسه فراره
درو باز مردم خواستم فرار کنم که یکی از پشت محکم گرفتتم
کوک: جایی میخواستی بری؟؟
خواستم تقلا کنم دیدم که یه جور محکم گرفته نمیتونم تکون بخورم
داشتم به این فکر میکردم که جچوری باید فرار کنم که با چیزی که دیدم ذهنم متوقف شد
یه عمارت بزرک و خوشکل بود سعی کردم زیاد تعجب نکنم و خیلی عادی جلوش بدم همینجوری که منو محکم گرفته بود گفت
کوک: حرکت کن
ا/ت: نمیخوام
کوک: مطمینی دیگه
ا/ت: من باشماها هیجا نمیام فهمیدی
کوک ا/ت رو زراید استایل بغل میکنه از پله ها بالا میبره
ا/ت هی تقلا میکنه و تکون میخوره که کوک بزارتش زمین
ا/ت: ولم کنننن بزارم زمینننننن
کوک: نمیخوام
ا/ت: مطمئنی؟
کوک: بله
و ا/ت شروع میکنه به قلقلک دادن کوک .. کوک از خنده مجبور میشه ا/ت رو بزاره زمین و ا/ت سریع فرار میکنه که....
خماری
فالو: 3
این شرط رو کم میزارم چون قراره با پارت بعدی اپلود کنم که اعتراض نکنید😕
دوباره)) با سردرد بدی بیدار شدم دیدم سوار ماشینی شدم خواستم فرار کنم دیدم در قفله اون اقایی که کنارم بود متوجه من شد و کفت
کوک: بیدار شدی
ا/ت: از جون من چی میخواد ولم کنیدددد
کوک: خفه شو کوچولو
ا/ت: من کوچولو نیستمممممم بزار برمممم عیییییی
کوک سریع میاد و دستشو میزاره جلو دهن ا/ت و میگه
کوک: یه بار گفتم خفه شو
ا/ت: اروم میشه اما بغض میکنه و دیکه نمیتونه بغضشو تحمل کنه که اروم اشک میریزه و سرشو میراره رو پنجره
که اروم چشام سنگین شدن و خوابیدم
10مین بعد
با حس اینکه یکی داره تکونم میده بیداردشدم😏
کوک: بیدار شو رسیدیم
ا/ت تو ذهنش الان بهترین وقت واسه فراره
درو باز مردم خواستم فرار کنم که یکی از پشت محکم گرفتتم
کوک: جایی میخواستی بری؟؟
خواستم تقلا کنم دیدم که یه جور محکم گرفته نمیتونم تکون بخورم
داشتم به این فکر میکردم که جچوری باید فرار کنم که با چیزی که دیدم ذهنم متوقف شد
یه عمارت بزرک و خوشکل بود سعی کردم زیاد تعجب نکنم و خیلی عادی جلوش بدم همینجوری که منو محکم گرفته بود گفت
کوک: حرکت کن
ا/ت: نمیخوام
کوک: مطمینی دیگه
ا/ت: من باشماها هیجا نمیام فهمیدی
کوک ا/ت رو زراید استایل بغل میکنه از پله ها بالا میبره
ا/ت هی تقلا میکنه و تکون میخوره که کوک بزارتش زمین
ا/ت: ولم کنننن بزارم زمینننننن
کوک: نمیخوام
ا/ت: مطمئنی؟
کوک: بله
و ا/ت شروع میکنه به قلقلک دادن کوک .. کوک از خنده مجبور میشه ا/ت رو بزاره زمین و ا/ت سریع فرار میکنه که....
خماری
فالو: 3
این شرط رو کم میزارم چون قراره با پارت بعدی اپلود کنم که اعتراض نکنید😕
۲۲.۸k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.