اشنای من
پارت سوم
هرگاه ادا از مطب خارج میشد، بدون اینکه یک لیوان اب بنوشد پشت سرش بیمار بعدی می امد و دکتر شوایگر به پشت صندلی اش تکیه داده و دوباره لبخند میزد.
بحث امروز دکتر پاول درباره یک جا نماندن و کاری کردن است البته ادا این را از توضیحات اضافه دکتر فهمید و گرنه دکتر پاول همین یک جمله را با کلماتی گفت که فقط دکتر ها سر در می اورند.
دکتر پاول به قیافه پوکر و بی اهمیت ادا اهمیتی نمیدهد انگار از این دسته بیمار ها زیاد داشته و فقط با یک لبخند مصنوعی میخواهد پول بیشماری به جیبش بزند.
آدا دوباره به ساعتش نگاه میکند.از سر بی حوصلگی نفس عمیقی میکشد. یک ربع دیگر تا تمام شدن جلسه این هفته مانده بود و آدا فقط میخواست امروز را هم تمام کند.نمیتوانست جلسه ی مشاوره را کنسل کند یا زودتر برود چون پدرش از دکتر خواسته بود بعد از اتمام مشاوره،نتیجه را به او گزارش بدهد. یاد جلسه هفته پیش افتاد وقتیکه دکتر به پدرش از قول آدا گفته بود:ادا به من گفته حرفات هیچ تاثیری نداره. و بعد پدرش چه المشنگه به راه انداخت.( آدا وقتی مدرسه نمی رفت پدرش انقدر حرص نمیخورد که الان به خاطر دکتر پاول این کارها را میکند.)
دکتر پاول از جلسه دوم به بعد حرف هایش تکراری شدند و همان جملات را میگفت البته بعضی ها را هم تغییر میداد،مثلا:
"امروز برو بیرون خیلی هوا خوبه" هفته بعد میگفت:
"با حس و حال خوب برو بیرون به هوا کاری نداشته باش."
خلاقیتش واقعا ستودنی است.
بالاخره با هزار زحمت، نهمین جلسه مشاوره اش به پایان رسید.
ادا بلند شد و بارانی اش را که تا الان در بغلش گرفته بود را پوشید.
"متشکرم دکتر."
"دوز قرص هات رو بیشتر میکنم،طبق زمان بندی خودشون مرتب بخور،خب؟ قبل از اینکه بری، خانم هاردی باهات کار داره."
با اینکه به حرف های دکتر پاول اهمیتی نمیداد اما قرص هایی که میداد را مصرف میکرد چون باعث میشد بی خوابی نکشد و کمتر به روش های کشیدن تیغ روی رگش فکر کند.(روزی دوازده ساعت را میخوابید.)
قبل از اینکه از اتاق خارج شود،مرد جوانی در حال گریه جایش را روی صندلی گرفت.هنوز آدا در را کامل نبسته بود که صدای دکتر را شنید:
"سلام عزیزم.چقدر امروز خوب به نظر میای."
(همان حرف هایی بود که دو ساعت پیش به آدا زده بود، مطمئن شد به همه همین جملات را میگوید.)
خانم هاردی،کسی بود که بیمار هارا پشت سر هم به اتاق دکتر میفرستاد.آدا هم وقتی به مطب دکتر پاول می امد بدون انکه روی صندلی های پشت در، ساعت ها منتظر بماند و معطل شود نزد دکتر پاول میرفت.(تنها چیزی که درباره مطب دکتر پاول دوست داشت،همین بود و بس.)
هرگاه ادا از مطب خارج میشد، بدون اینکه یک لیوان اب بنوشد پشت سرش بیمار بعدی می امد و دکتر شوایگر به پشت صندلی اش تکیه داده و دوباره لبخند میزد.
بحث امروز دکتر پاول درباره یک جا نماندن و کاری کردن است البته ادا این را از توضیحات اضافه دکتر فهمید و گرنه دکتر پاول همین یک جمله را با کلماتی گفت که فقط دکتر ها سر در می اورند.
دکتر پاول به قیافه پوکر و بی اهمیت ادا اهمیتی نمیدهد انگار از این دسته بیمار ها زیاد داشته و فقط با یک لبخند مصنوعی میخواهد پول بیشماری به جیبش بزند.
آدا دوباره به ساعتش نگاه میکند.از سر بی حوصلگی نفس عمیقی میکشد. یک ربع دیگر تا تمام شدن جلسه این هفته مانده بود و آدا فقط میخواست امروز را هم تمام کند.نمیتوانست جلسه ی مشاوره را کنسل کند یا زودتر برود چون پدرش از دکتر خواسته بود بعد از اتمام مشاوره،نتیجه را به او گزارش بدهد. یاد جلسه هفته پیش افتاد وقتیکه دکتر به پدرش از قول آدا گفته بود:ادا به من گفته حرفات هیچ تاثیری نداره. و بعد پدرش چه المشنگه به راه انداخت.( آدا وقتی مدرسه نمی رفت پدرش انقدر حرص نمیخورد که الان به خاطر دکتر پاول این کارها را میکند.)
دکتر پاول از جلسه دوم به بعد حرف هایش تکراری شدند و همان جملات را میگفت البته بعضی ها را هم تغییر میداد،مثلا:
"امروز برو بیرون خیلی هوا خوبه" هفته بعد میگفت:
"با حس و حال خوب برو بیرون به هوا کاری نداشته باش."
خلاقیتش واقعا ستودنی است.
بالاخره با هزار زحمت، نهمین جلسه مشاوره اش به پایان رسید.
ادا بلند شد و بارانی اش را که تا الان در بغلش گرفته بود را پوشید.
"متشکرم دکتر."
"دوز قرص هات رو بیشتر میکنم،طبق زمان بندی خودشون مرتب بخور،خب؟ قبل از اینکه بری، خانم هاردی باهات کار داره."
با اینکه به حرف های دکتر پاول اهمیتی نمیداد اما قرص هایی که میداد را مصرف میکرد چون باعث میشد بی خوابی نکشد و کمتر به روش های کشیدن تیغ روی رگش فکر کند.(روزی دوازده ساعت را میخوابید.)
قبل از اینکه از اتاق خارج شود،مرد جوانی در حال گریه جایش را روی صندلی گرفت.هنوز آدا در را کامل نبسته بود که صدای دکتر را شنید:
"سلام عزیزم.چقدر امروز خوب به نظر میای."
(همان حرف هایی بود که دو ساعت پیش به آدا زده بود، مطمئن شد به همه همین جملات را میگوید.)
خانم هاردی،کسی بود که بیمار هارا پشت سر هم به اتاق دکتر میفرستاد.آدا هم وقتی به مطب دکتر پاول می امد بدون انکه روی صندلی های پشت در، ساعت ها منتظر بماند و معطل شود نزد دکتر پاول میرفت.(تنها چیزی که درباره مطب دکتر پاول دوست داشت،همین بود و بس.)
۸۹۵
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.