پارت`²⁰`
بدون کلمه ایی حرف وارد خونه شد و تا وارد خونه شدن و درو بستن
کوک دستی به صورت کشید و پوفی از تهه تهه دلش کشید
جونگکوک:"آخه چرا من باید اون صحنه رو میدیدم!"
ا/ت:"چی؟"
دستش رو به یقه ی ا/ت میبره و میگیرش
جونگکوک:" تو و اون مرتیکه .... عصابمو بهم ریختین ....واهیییی چرا انقد سعی کردم موئدب باشم "
ا/ت یقشو به زور درست کرد
ا/ت:"چی من باعث عصاب خوردیت شدم تو ... اول مهمونییی ولم کردی و رفتی ... اون موقع میدونستی چه حسی داشتم میخواستم تموم اون مهمونی رو با آدماش آتیش بزنم و بشینم نگاتون کنم .... اون دختره ی دیگه کاترینا عصابمو بهم میریخت ..."
جونگکوک:"تو حق نداشتی با اون مرتیکه برقصی و درضمن نمیخوام یادت بیارم بعد از اون رقص تو ..."
پوفی کشید و دستشو به صورتش کشید
جونگکوک:"مهم نیست بیخیالش"
ا/ت:"من چیکار کردم ها .... تو و اون کاترینا باهم رقصیدین و بعدش ..."
جونگکوک ا/ت و بوسید و بعد از دو دقیقه ازش جداشد و تو چشماش زل زد
جونگکوک:" تو ........ اینجوری بوسیدیش"
و رفت
ا/ت بعد از یک دقیقه تو فکر موندن رفت بالا تا لباساش رو عوض کنه و حالا که باهاش چنین دعوایی کرده بود یکم اذیت میشد که داخل اتاق اینکارو بکنه ولی مجبور بود
برای دراوردن لباسش مشکلی نداشت و راحت درش اورد ولی وقتی جونگکوک از رویه تخت بلند شد تا یکم آب بخوره چشمش به ا/ت افتاد و پوزخندی رویه لباش اومد
بلند شد
ا/ت با صدای قیریج[دقیقا نمیتونم صداشو بنویسم خودتون صدای فنر تختو تصور کنید]
تخت و گرمی پشت گردنش نفس عمیقی کشید و ضربان قلبش بالا رفت خواست سریع تیشرت سفیدش رو بپوشه ولی دست جونگکوک مانعش شد
جونگکوک:"بهتره نپوشیش"
ا/ت:"ولم کن اصلا حوصلتو ندارم"
جونگکوک:"داری خودتو ازم میگیری؟"
جونگکوک:"و حقم نداری"
دست ا/تو گرفت و یهو سمت خودش برگردوند ا/ت نگاهشو اون سمت صورت جونگکوک کرد و نفس عمیقشو رها کرد [بازدم کرد]
جونگکوک:"هی"
با دستش چانه ی ا/تو سمت خودش برگردوند
ا/ت بی رمق بهش نگاه کرد
جونگکوک:"هییی چته تو اون مرتیکه ی عوضیو بوسیدی اونوقت چرا خودت ناراحتی"
ا/ت:"بس کن ... بهت گفتم ... من اینکارو نکردم"
جونگکوک نزدیکتر رفت و زمزمه کرد
جونگکوک:"خب پس ... فکر کنم من چشمام توهم زده بود .... خب اشکالی نداره همش جبران میشه؟ ..."
و سلام و صلوات
این داستان ادامه دارد ...!
میخواید یه تکپارتی برای استراحت براتون بزارم
یکم نفس بکشید و ازین رها بشید
کوک دستی به صورت کشید و پوفی از تهه تهه دلش کشید
جونگکوک:"آخه چرا من باید اون صحنه رو میدیدم!"
ا/ت:"چی؟"
دستش رو به یقه ی ا/ت میبره و میگیرش
جونگکوک:" تو و اون مرتیکه .... عصابمو بهم ریختین ....واهیییی چرا انقد سعی کردم موئدب باشم "
ا/ت یقشو به زور درست کرد
ا/ت:"چی من باعث عصاب خوردیت شدم تو ... اول مهمونییی ولم کردی و رفتی ... اون موقع میدونستی چه حسی داشتم میخواستم تموم اون مهمونی رو با آدماش آتیش بزنم و بشینم نگاتون کنم .... اون دختره ی دیگه کاترینا عصابمو بهم میریخت ..."
جونگکوک:"تو حق نداشتی با اون مرتیکه برقصی و درضمن نمیخوام یادت بیارم بعد از اون رقص تو ..."
پوفی کشید و دستشو به صورتش کشید
جونگکوک:"مهم نیست بیخیالش"
ا/ت:"من چیکار کردم ها .... تو و اون کاترینا باهم رقصیدین و بعدش ..."
جونگکوک ا/ت و بوسید و بعد از دو دقیقه ازش جداشد و تو چشماش زل زد
جونگکوک:" تو ........ اینجوری بوسیدیش"
و رفت
ا/ت بعد از یک دقیقه تو فکر موندن رفت بالا تا لباساش رو عوض کنه و حالا که باهاش چنین دعوایی کرده بود یکم اذیت میشد که داخل اتاق اینکارو بکنه ولی مجبور بود
برای دراوردن لباسش مشکلی نداشت و راحت درش اورد ولی وقتی جونگکوک از رویه تخت بلند شد تا یکم آب بخوره چشمش به ا/ت افتاد و پوزخندی رویه لباش اومد
بلند شد
ا/ت با صدای قیریج[دقیقا نمیتونم صداشو بنویسم خودتون صدای فنر تختو تصور کنید]
تخت و گرمی پشت گردنش نفس عمیقی کشید و ضربان قلبش بالا رفت خواست سریع تیشرت سفیدش رو بپوشه ولی دست جونگکوک مانعش شد
جونگکوک:"بهتره نپوشیش"
ا/ت:"ولم کن اصلا حوصلتو ندارم"
جونگکوک:"داری خودتو ازم میگیری؟"
جونگکوک:"و حقم نداری"
دست ا/تو گرفت و یهو سمت خودش برگردوند ا/ت نگاهشو اون سمت صورت جونگکوک کرد و نفس عمیقشو رها کرد [بازدم کرد]
جونگکوک:"هی"
با دستش چانه ی ا/تو سمت خودش برگردوند
ا/ت بی رمق بهش نگاه کرد
جونگکوک:"هییی چته تو اون مرتیکه ی عوضیو بوسیدی اونوقت چرا خودت ناراحتی"
ا/ت:"بس کن ... بهت گفتم ... من اینکارو نکردم"
جونگکوک نزدیکتر رفت و زمزمه کرد
جونگکوک:"خب پس ... فکر کنم من چشمام توهم زده بود .... خب اشکالی نداره همش جبران میشه؟ ..."
و سلام و صلوات
این داستان ادامه دارد ...!
میخواید یه تکپارتی برای استراحت براتون بزارم
یکم نفس بکشید و ازین رها بشید
۴۵.۴k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.